عشق اجباری
عشق اجباری
پارت ۲۸
دانیال « خب دیگه ما بریم» بابای دانیال « باشه برین»
محبوبه جون اومد پیش منو سانی و یسری توصیه های مادرانه کرد که منو سانی از قرمزی به بنفش می زدیم.
بعد از کلی توضیحات و نصیحت ول کن ما شد و رفت کنار بقیه بزرگتر ها . وقت خدا حافظی که شد محبوبه جون بد از کلی تهدید کردن ایلیا و دانیال منو سانی رو بغل کرد و رفت .
مانی اومدو سریع منو کشید تو بغلش . مانی « شیر برنج من مراقب خودت باش» مانلی « باش عزیز دل آبجی تو هم مراقب خودت باش»
# دانیال
واقعا به مانی حسودیم شد ، مانلی بهش گفت عزیز دلم . ناخواسته اخم کردم و به مانلی گفتم « دیگه وقتشه بریم خونه» مانلی با لحن غمگین گفت « باشه بریم»
#مانلی
خیلی دلم گرفت . تحمل دوری خانوادم رو نداشتم ولی حداقل ساناز پیشم بود ولی الان دیگه سانازم پیشم نیست.
با دانیال سوار ماشین شدم.وقتی رسیدیم خونه .
دانیال با لحنی که توش شادی موج میزد گفت « بفرما به خونمون خوش اومدی» باورم نمیشه گفت خونمون
پارت ۲۸
دانیال « خب دیگه ما بریم» بابای دانیال « باشه برین»
محبوبه جون اومد پیش منو سانی و یسری توصیه های مادرانه کرد که منو سانی از قرمزی به بنفش می زدیم.
بعد از کلی توضیحات و نصیحت ول کن ما شد و رفت کنار بقیه بزرگتر ها . وقت خدا حافظی که شد محبوبه جون بد از کلی تهدید کردن ایلیا و دانیال منو سانی رو بغل کرد و رفت .
مانی اومدو سریع منو کشید تو بغلش . مانی « شیر برنج من مراقب خودت باش» مانلی « باش عزیز دل آبجی تو هم مراقب خودت باش»
# دانیال
واقعا به مانی حسودیم شد ، مانلی بهش گفت عزیز دلم . ناخواسته اخم کردم و به مانلی گفتم « دیگه وقتشه بریم خونه» مانلی با لحن غمگین گفت « باشه بریم»
#مانلی
خیلی دلم گرفت . تحمل دوری خانوادم رو نداشتم ولی حداقل ساناز پیشم بود ولی الان دیگه سانازم پیشم نیست.
با دانیال سوار ماشین شدم.وقتی رسیدیم خونه .
دانیال با لحنی که توش شادی موج میزد گفت « بفرما به خونمون خوش اومدی» باورم نمیشه گفت خونمون
۱۳.۲k
۰۳ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.