دلداده به مافیا part15
دلداده به مافیا part15
ا.ت ویو
باید بفهمم چیشده چطور میتونن از من چیزی قایم کنن ؟
( رفت تو اتاق جونگکوک )
تق تق ( صدای در )
جونگکوک : بله ؟
ا.ت : یه سوال بپرسم بهم راستشو میگی ؟
جونگکوک : چه سوالی ؟
ا.ت : پدرم چه مشکلی داره ؟
جونگکوک : منظورت چیه ؟
ا.ت : داره یه چیزی رو ازم مخفی میکنه تو هم میدونی نه ؟
جونگکوک ویو
ینی باید بهش بگم ؟ یا باید یه چیز دیگه بهش بگم نمیدونم فکر نمیکردم به هیچ چیزی شک کنه از کجا فهمیده ؟ ولی اگه بهش بگم ممکنه افسرده بشه و از پدرش کینه داشته باشه پس نباید بهش بگم اما چی بگم بهش ؟
ا.ت : فکر نکن که چه دروغی بگی
جونگکوک : دروغ ؟ اصلا به من میخوره دروغ بگم ؟
ا.ت : فقط جواب سوالمو بده
جونگکوک : از اونجایی که راجب پدرت هست چرا از خودش نمیپرسی ؟
ا.ت : مطمئنم بهم راستشو نمیگه
جونگکوک : راستش من نمیدونم چیشده ولی مطمعنم حالش خوبه
ا.ت : بهم دروغ نگو
جونگکوک : راست میگم حالش خوبه
ا.ت : من مطمئنم تو یه چیزایی میدونی پس بهم دروغ نگو
جونگکوک : واقا نمیدونم
ا.ت : میدونم بهم راستشو نمیگی ولی باشه
( از اتاق کوک اومد بیرون و رفت تو اتاق خودش و آماده شد تا بره بار وقتی در اتاقشو باز کرد تهیونگ رو دید )
تهیونگ : داری کجا میری ؟
ا.ت : میرم بار
تهیونگ : میخوایی تنها باشی درسته ؟
ا.ت : آره ( ناراحت )
تهیونگ : میخوایی باهات بیام ؟
ا.ت : خودت میدونی که میخوام تنها باشم
( بعد از ربع ساعت رسید بار )
خانومه : چی میل دارین ؟
ا.ت : من سوجو میخورم
( بعد از ۵ دقیقه سوجو اومد )
ا.ت ویو
سوجویی که سفارش داده بودم اومد و شروع کردم به خوردن وقتی که تموم شد یکم مست شدم و همه جارو تار میدیم ولی میتونستم ببینم که یهو رو به روم ماشین بابام و بابام رو دیم که توی صندوق عقبش یه چیزی بود اون چیه ؟ جسده ؟ ( متعجب و ترس ) نه نه پدرم اهل این کارا نیست . ولی اون یه جنازه هست تا اینو دیدم رفتم به عمارت
......
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه ❤🙂🥺
اسلاید دوم لباس ا.ت برای رفتن به بار 😋🤫😉
ا.ت ویو
باید بفهمم چیشده چطور میتونن از من چیزی قایم کنن ؟
( رفت تو اتاق جونگکوک )
تق تق ( صدای در )
جونگکوک : بله ؟
ا.ت : یه سوال بپرسم بهم راستشو میگی ؟
جونگکوک : چه سوالی ؟
ا.ت : پدرم چه مشکلی داره ؟
جونگکوک : منظورت چیه ؟
ا.ت : داره یه چیزی رو ازم مخفی میکنه تو هم میدونی نه ؟
جونگکوک ویو
ینی باید بهش بگم ؟ یا باید یه چیز دیگه بهش بگم نمیدونم فکر نمیکردم به هیچ چیزی شک کنه از کجا فهمیده ؟ ولی اگه بهش بگم ممکنه افسرده بشه و از پدرش کینه داشته باشه پس نباید بهش بگم اما چی بگم بهش ؟
ا.ت : فکر نکن که چه دروغی بگی
جونگکوک : دروغ ؟ اصلا به من میخوره دروغ بگم ؟
ا.ت : فقط جواب سوالمو بده
جونگکوک : از اونجایی که راجب پدرت هست چرا از خودش نمیپرسی ؟
ا.ت : مطمئنم بهم راستشو نمیگه
جونگکوک : راستش من نمیدونم چیشده ولی مطمعنم حالش خوبه
ا.ت : بهم دروغ نگو
جونگکوک : راست میگم حالش خوبه
ا.ت : من مطمئنم تو یه چیزایی میدونی پس بهم دروغ نگو
جونگکوک : واقا نمیدونم
ا.ت : میدونم بهم راستشو نمیگی ولی باشه
( از اتاق کوک اومد بیرون و رفت تو اتاق خودش و آماده شد تا بره بار وقتی در اتاقشو باز کرد تهیونگ رو دید )
تهیونگ : داری کجا میری ؟
ا.ت : میرم بار
تهیونگ : میخوایی تنها باشی درسته ؟
ا.ت : آره ( ناراحت )
تهیونگ : میخوایی باهات بیام ؟
ا.ت : خودت میدونی که میخوام تنها باشم
( بعد از ربع ساعت رسید بار )
خانومه : چی میل دارین ؟
ا.ت : من سوجو میخورم
( بعد از ۵ دقیقه سوجو اومد )
ا.ت ویو
سوجویی که سفارش داده بودم اومد و شروع کردم به خوردن وقتی که تموم شد یکم مست شدم و همه جارو تار میدیم ولی میتونستم ببینم که یهو رو به روم ماشین بابام و بابام رو دیم که توی صندوق عقبش یه چیزی بود اون چیه ؟ جسده ؟ ( متعجب و ترس ) نه نه پدرم اهل این کارا نیست . ولی اون یه جنازه هست تا اینو دیدم رفتم به عمارت
......
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه ❤🙂🥺
اسلاید دوم لباس ا.ت برای رفتن به بار 😋🤫😉
۶.۰k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.