دلداده به یک مافیا part14
دلداده به یک مافیا part14
جونگکوک : چرا تو باید خوشت بیاد مگه ما چمونه ؟
ا.ت : چون شما حتی اگه علف هم درست کنین میگین خوشمزه هست
تهیونگ : چقدر حرف میزنین شما هاا
جونگکوک : تهیونگ تو خودت خوب میدونی تو بهترین دوست من تو کل دنیا هستی
تهیونگ : خوب ؟!
جونگکوک : میدونی که من رئیس این عمارت هستم و نباید.....
تهیونگ : لازم نکرده خودت پاشو یه چیزی درست کن
جونگکوک : ( رو به ا.ت ) تو چی ؟ تو هم باید با ما آشپزی کنی
ا.ت : ( دستش رو گذاشت روی سمت چپ شکمش ) منم که تیر خوردم و باید استراحت کنم
تهیونگ : اوکی نمیخوایی آشپزی کنی نکن ولی تیر سمت راست شکمت بود
جونگکوک : ( پوزخند )
ا.ت : چیه کجایه این خنده داره ؟
جونگکوک : هیچی تهیونگ بیا بریم آشپزی کنیم
( تهیونگ و جونگکوک رفتن تو آشپز خونه که آشپزی کنن و یاد بگیرن )
( بعد از نیم ساعت جونگکوک دوکبوکی درست کرده بود و تهیونگ جاجامیونگ )
ا.ت : ( دوتاشو تست میکنه ) واییییییییییی اینا چقدر خوشمزه هستن
تهیونگ : واقا؟
ا.ت : هووم
جونگکوک : اینو یادتون باشه یه رئیس میتونه هرکاری رو انجام بده
تهیونگ : هر کاری ؟
جونگکوک : آره هر کاری
ا.ت : خوب برو دستشویی رو تمیز کن
تهیونگ و ا.ت باهم : ( زدن زیر خنده )
( پرش زمانی به یک ساعت بعد )
ا.ت ویو
سر میز واقا خیلی خندیدم مخصوصا...... ( یهو یاد حرفای پدرش افتاد ) واقا پدرم چطور تونست اینکارو با من بکنه ؟ مگه من دخترش نیستم ؟ وایسا ببینم پدرم گفت اوضاع اونجا خوب نیست ینی چی شده ؟
( ا.ت رفت پیش جونگکوک )
ا.ت : جونگکوک ؟
جونگکوک : هووم
ا.ت : برای پدرم مشکلی پیش اومده ؟ ( خیلی جدی )
جونگکوک : چرا از خودش نمیپرسی ؟
ا.ت : اون جواب منو نمیده
جونگکوک ویو
چند لحظه به فکر فرو رفتم که بهش بگم یا اینکه نه همینجوری مخفی نگهش دارم و تصمیم گرفتم بهش یه چیز دیگه بگم چون اگر راستشو میگفتم واقا حالش خیلی بد میشد و از پدرش متنفر
جونگکوک : نه من از چیزی خبر ندارم
ا.ت : مطمئنی؟
جونگکوک : فقط اینو میدونم که حال پدرت خوبه
ا.ت : خوب خیالم راحت شد
( ا.ت اومد داخل اتاق خودش )
ا.ت ویو
من میدونم اون داشت چیزی رو از من مخفی میکرد اما چی ؟
.....
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه 😊💜❤
جونگکوک : چرا تو باید خوشت بیاد مگه ما چمونه ؟
ا.ت : چون شما حتی اگه علف هم درست کنین میگین خوشمزه هست
تهیونگ : چقدر حرف میزنین شما هاا
جونگکوک : تهیونگ تو خودت خوب میدونی تو بهترین دوست من تو کل دنیا هستی
تهیونگ : خوب ؟!
جونگکوک : میدونی که من رئیس این عمارت هستم و نباید.....
تهیونگ : لازم نکرده خودت پاشو یه چیزی درست کن
جونگکوک : ( رو به ا.ت ) تو چی ؟ تو هم باید با ما آشپزی کنی
ا.ت : ( دستش رو گذاشت روی سمت چپ شکمش ) منم که تیر خوردم و باید استراحت کنم
تهیونگ : اوکی نمیخوایی آشپزی کنی نکن ولی تیر سمت راست شکمت بود
جونگکوک : ( پوزخند )
ا.ت : چیه کجایه این خنده داره ؟
جونگکوک : هیچی تهیونگ بیا بریم آشپزی کنیم
( تهیونگ و جونگکوک رفتن تو آشپز خونه که آشپزی کنن و یاد بگیرن )
( بعد از نیم ساعت جونگکوک دوکبوکی درست کرده بود و تهیونگ جاجامیونگ )
ا.ت : ( دوتاشو تست میکنه ) واییییییییییی اینا چقدر خوشمزه هستن
تهیونگ : واقا؟
ا.ت : هووم
جونگکوک : اینو یادتون باشه یه رئیس میتونه هرکاری رو انجام بده
تهیونگ : هر کاری ؟
جونگکوک : آره هر کاری
ا.ت : خوب برو دستشویی رو تمیز کن
تهیونگ و ا.ت باهم : ( زدن زیر خنده )
( پرش زمانی به یک ساعت بعد )
ا.ت ویو
سر میز واقا خیلی خندیدم مخصوصا...... ( یهو یاد حرفای پدرش افتاد ) واقا پدرم چطور تونست اینکارو با من بکنه ؟ مگه من دخترش نیستم ؟ وایسا ببینم پدرم گفت اوضاع اونجا خوب نیست ینی چی شده ؟
( ا.ت رفت پیش جونگکوک )
ا.ت : جونگکوک ؟
جونگکوک : هووم
ا.ت : برای پدرم مشکلی پیش اومده ؟ ( خیلی جدی )
جونگکوک : چرا از خودش نمیپرسی ؟
ا.ت : اون جواب منو نمیده
جونگکوک ویو
چند لحظه به فکر فرو رفتم که بهش بگم یا اینکه نه همینجوری مخفی نگهش دارم و تصمیم گرفتم بهش یه چیز دیگه بگم چون اگر راستشو میگفتم واقا حالش خیلی بد میشد و از پدرش متنفر
جونگکوک : نه من از چیزی خبر ندارم
ا.ت : مطمئنی؟
جونگکوک : فقط اینو میدونم که حال پدرت خوبه
ا.ت : خوب خیالم راحت شد
( ا.ت اومد داخل اتاق خودش )
ا.ت ویو
من میدونم اون داشت چیزی رو از من مخفی میکرد اما چی ؟
.....
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه 😊💜❤
۵.۹k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.