طراحه من..؟!
طراحه من..؟!
پارت⁸
+:مگه شرکتی که تو کره هست یکی از بهترین شرکت هامون با کارمندای زیاد نیست؟
رئیس:هست ولی این یکی دو ماه بعضیاشون استفا دادن و شرکت داره کند تر عمل میکنه
+ :اها...در مورد صحبت هاتون فکر میکنم...با اجازه دیگه میرم دفترم
رئیس:باشه..موفق باشی
ویو ات:
بدون هیچ دلیل منطقی یهو ازم میخوان که به کره برم...دوباره خاطراتی که دفنشون کرده بودم برام زنده میشن...آه لعنتی فکر کردن بهشونم کار سختیه...هرچند...بقیر از اون دلم برای دوستام و خانوادمم تنگ شده...شاید این ی راه برای نزدیک بودن به خانوادم و دوستام باشه...ولی اینجا ویلیامم هست که اگه برم تنها میمونه...چه خاکی باید سرم بریزم؟...دقیقا باید چیکار کنم؟...از کی کمک بگیرم؟..
ویو تهیونگ:
این یکی از راهاییه که میتونم بهش عمل کنم...اگه جواب نده مجبورم از راهای دیگه ای وارد شم...آه...واسه ی شب بودن با اون چرا انقد دارم دست و پا میزنم...با هرحال...اگرم نخوام باهاش باشم...پیش من باشه بهتره..
ساعت نزدیکای ۵ بود...کیفشو برداشت و رفت خونه...ی دوش گرفت و بعد حموم کارای مربوطه رو انجام داد...بعد خشک کردن موهاش گوشیش زنگ خورد...ویلیام بود
×:سلام...چطوری؟
+ :سلام...خوبم تو چطوری
×:بدک نیستم...اومدم شرکت دیدم نیستی...جایی رفتی؟
+ :اومدم خونه...فکرم درگیر یچیزی شده
×:درگیر چی؟
+ :رئیس ازم میخواد برم کره
×:واسه چی؟
+ :پشت گوشی نمیتونم بگم...وقت داری همو ببینیم؟
×:اره...بزار الان میام پیشت
+ :باشه...فعلا
"قط کرد"
بعد نیم ساعت ویلیام رسید...همه چیو واسش توضیح داد..
×:تصمیت چیه؟...میخوای بزاریو بری؟
+ :نمیدونم...نمیدونم باید چیکار کنم...ولی ی حسی بهم میگه رفتنم بهتر از موندنم میشه....چون به اقوامم نزدیک ترم
×:بهتره درمورد این تصمیم خوب فک کنی چون به ایندتم مربوطه
+:همین کارو میکنم....برم کیک بیارم بخوریم
×:باشه
"۳ ساعت بعد"
ویو ویلیام:
گزروندن لحظاتم پیش ات خیلی حس خوبی بهم میداد...انگار اون همون نیمه گمشدمه...زیباییش از کل زندگیم قشنگتره
+:چیزی شده؟
×:عا نه هیچی
+ :پایان فیلمه خیلی چرت شد...موندم چرا تعریف این فیلمو میکردن
×:خوب بود که
+:من خوشم نیومد
×:هوم...خب دیگه...من کم کم برم مادام
+ :باشه
گوشیشو برداشت و بعد ی خدافظی از خونه زد بیرون...چطور میتونست از کسی که این همه مدت همراهشه جدا بشه؟!....هنوز تا ساعت کار شرکت مونده بود...رفت شرکت تا با رئیس حرف بزنه
هیچ ایده ای به ذهنم نمیرسید...شرمنده اگه خراب کردم
این یکی دو روزم شاید نباشم چون نت ندارم
تمام تلاشمو کردم تا انقدم شده بزارم🥲❤️🩹
پارت⁸
+:مگه شرکتی که تو کره هست یکی از بهترین شرکت هامون با کارمندای زیاد نیست؟
رئیس:هست ولی این یکی دو ماه بعضیاشون استفا دادن و شرکت داره کند تر عمل میکنه
+ :اها...در مورد صحبت هاتون فکر میکنم...با اجازه دیگه میرم دفترم
رئیس:باشه..موفق باشی
ویو ات:
بدون هیچ دلیل منطقی یهو ازم میخوان که به کره برم...دوباره خاطراتی که دفنشون کرده بودم برام زنده میشن...آه لعنتی فکر کردن بهشونم کار سختیه...هرچند...بقیر از اون دلم برای دوستام و خانوادمم تنگ شده...شاید این ی راه برای نزدیک بودن به خانوادم و دوستام باشه...ولی اینجا ویلیامم هست که اگه برم تنها میمونه...چه خاکی باید سرم بریزم؟...دقیقا باید چیکار کنم؟...از کی کمک بگیرم؟..
ویو تهیونگ:
این یکی از راهاییه که میتونم بهش عمل کنم...اگه جواب نده مجبورم از راهای دیگه ای وارد شم...آه...واسه ی شب بودن با اون چرا انقد دارم دست و پا میزنم...با هرحال...اگرم نخوام باهاش باشم...پیش من باشه بهتره..
ساعت نزدیکای ۵ بود...کیفشو برداشت و رفت خونه...ی دوش گرفت و بعد حموم کارای مربوطه رو انجام داد...بعد خشک کردن موهاش گوشیش زنگ خورد...ویلیام بود
×:سلام...چطوری؟
+ :سلام...خوبم تو چطوری
×:بدک نیستم...اومدم شرکت دیدم نیستی...جایی رفتی؟
+ :اومدم خونه...فکرم درگیر یچیزی شده
×:درگیر چی؟
+ :رئیس ازم میخواد برم کره
×:واسه چی؟
+ :پشت گوشی نمیتونم بگم...وقت داری همو ببینیم؟
×:اره...بزار الان میام پیشت
+ :باشه...فعلا
"قط کرد"
بعد نیم ساعت ویلیام رسید...همه چیو واسش توضیح داد..
×:تصمیت چیه؟...میخوای بزاریو بری؟
+ :نمیدونم...نمیدونم باید چیکار کنم...ولی ی حسی بهم میگه رفتنم بهتر از موندنم میشه....چون به اقوامم نزدیک ترم
×:بهتره درمورد این تصمیم خوب فک کنی چون به ایندتم مربوطه
+:همین کارو میکنم....برم کیک بیارم بخوریم
×:باشه
"۳ ساعت بعد"
ویو ویلیام:
گزروندن لحظاتم پیش ات خیلی حس خوبی بهم میداد...انگار اون همون نیمه گمشدمه...زیباییش از کل زندگیم قشنگتره
+:چیزی شده؟
×:عا نه هیچی
+ :پایان فیلمه خیلی چرت شد...موندم چرا تعریف این فیلمو میکردن
×:خوب بود که
+:من خوشم نیومد
×:هوم...خب دیگه...من کم کم برم مادام
+ :باشه
گوشیشو برداشت و بعد ی خدافظی از خونه زد بیرون...چطور میتونست از کسی که این همه مدت همراهشه جدا بشه؟!....هنوز تا ساعت کار شرکت مونده بود...رفت شرکت تا با رئیس حرف بزنه
هیچ ایده ای به ذهنم نمیرسید...شرمنده اگه خراب کردم
این یکی دو روزم شاید نباشم چون نت ندارم
تمام تلاشمو کردم تا انقدم شده بزارم🥲❤️🩹
۷.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.