جسدهایبیحصاراندیشه

#جسدهای_بیحصار_اندیشه
#قسمت_دوم

امروز فاصله دفتر کارم تا خونه خیلی طول نکشید، ترافیک نبود؛ هوا هم کاملا ابری و ‏دلگیر، طوری که دلت نمی خواد، غروب اولین روز ابری پاییزی رو، مثل همیشه سپری کنی! ‏رسیدم خونه؛ کتم و آویز کردم، پاکت سیگار و فندکم و از جیب بیرون آوردم، سیگارم و روشن ‏کردم، یک کام... دومی رو نزدم، گوشیم زنگ خورد؛ همسرم بود:‏
‏" الو... امیر معلوم هست تو کجایی؟! چرا گوشیت در دسترس نبود امروز؟! " ...‏
‏" اااا.... سلامت کو پس؟!! دوست داشتی کجا باشم؟! به نظرت عمله ها روزا آن کال ان(‏on ‎call‏) عزیزم؟! "‏
‏" مسخره ...اینجا من اصلن حالم خوب نیست تو حتی یه اس ام اس هم ندادی! "‏
‏" ببخش من و عزیزم، درگیریام زیاد بود، پروژه جدید گرفتم، باید سور بدی هااا ! "، عصبانی ‏بود:‏
‏" میدونی چیه امیر؟! تو واقعن خودخواهی! همین! نه بفکر منی نه بفکر.... " بغض کرد، ناراحت ‏شدم:‏
‏" میشه امروز و بکشی بیرون از من؟ حوصله ندارم. " ... محکم حرف زد این بار:‏
‏" امیر دفعه آخره! یا آدم میشی یا واسه همیشه آدمت می کنم! " زدم به شوخی:‏
‏" دومی بهتره. " ... و بلند خندیدم، گفت:‏
‏" امیر به فکر زندگیت باش همین!!!! خداحافظ. " ، قطع کرد...‏
‏" بای عزیزم! "، نمی خواستم بعد از ظهرم و خراب کنم، ذهنم و به کارای امروز معطوف کردم و ‏اونی که از همه بیشتر ذهنم و درگیر کرده بود، آمونیاک بود.‏
وای خدا چه شود! ... اون دختره؟! نه شاید زن باشه؟! نه حتمن زنه اما همسر داره؟! ...نه ‏نداره بابا ... اگه داشت چی؟! خب به من چه؟! مگه من ازش دعوت کردم!! پس چرا ناراحت ‏شد وقتی گفتم چرا اومدی سراغ من؟! ...‏
اعتماد بنفس هم خوب بود اگه داشتم، حتی قسطی ش!... دِ آخه کرگدن! ازت خوشش ‏اومده، چرا شک داری؟!‏
اوه! مای گاد!... باید قدم های بعدیم و محکم تر و منطقی تر بردارم، اعتماد اون مهمه، باید ‏جلبش کنم. شد، شد... نشد، نشد! ... گور باباش!!! فردا شروع می کنم.‏
یعنی میاد؟! آره بابا... میاد... اگه نیاد چی؟!‏
عجب ! این فکرای بچه گانه دیگه داشت اعصابم و گازمی گرفت، هنوز گوشی تو دستمه، ‏‏ دارم باهاش تی وی رو روشن می کنم ...!!!‏
‏***‏
تمام غروب با همین افکار گذشت و از همه مهمتر, ذهنم حول این محور می چرخید که فردا از ‏کجا شروع کنم؟!‏
امشب و چی کار کنم؟! بازم جمع مزلیفن یا تنهایی؟! از همه مهمتر، شام و با کی و کجا ‏بخورم؟! نه... اصلان چی بخورم؟!‏
گوشی مُ از رو میز برداشتم و شماره گرفتم...0937 نه 0912... اَه... چرا زنگ نمیخوره؟!‏
فاک! ... فاک! ... شت!... اینکه ریموتِ تی ویِ!!! ... لعنت به این حواس جمع! ... بالاخره ‏گوشی رو برداشت:‏
‏- " الو!... سلام ... حالت چطوره عزیزم؟! خوبی؟! "‏
‏- " سلام، دوباره گشنه ت شد، یاد من افتادی مستر شیکم؟! "‏
‏- " این حرفا کدومه؟! شما تاج سرین، میشه لطف کنی بیای قاچُ قلِ من و آب شوره کنی!؟ "‏
خندیدم اما اون حوصله نداشت:‏
‏- " امیر بس کن، دارم رانندگی می کنم، نمی تونم حرف بزنم، کارتُ بگو، زود ..."‏
‏- " تو که همیشه درایوی عزیزم... تو اونجا درایوی، من اینجا درازم ! " با صدای بلند خندیدم تا ‏آشوب ذهنیم به گوشش نرسه! ، گفت :‏
‏-" خب! بعدش؟! "‏
‏- " می گم... کباب دیگی رو کدوم طبقه ی فریزر جا ساز کردی؟! "‏
‏- " کارد بخوره اون شکمت که فقط وقتایی یاد من میفتی که کارت مربوط میشه به شیکم و ‏حوالیش!....از بالا، طبقه ی دوم، پشت و روش نوشتم کباب."‏
‏- " این چه طرز حرف زدنه؟ شیکمُ خوب اومدی اما حوالیش و نه...یه لحظه احساس کردم با ‏شعبون بی مخ تشابهات اعظمی دارم."...‏
‏- " تو خودشی! فقط به روز شدی امیر!" ... منصفانه نبود، باز هم خیلی فرق داشتیم، ‏خندیدم:‏
‏- "حواست به پلیس نامحسوس باشه داره می پادت... بوس... بای. "‏
‏- " مرض. "‏
‏***‏
شام و با کمی دسر استرس آماده کردم ... اما اصلن میل نداشتم، فکر فردا اشتهامُ کور کرده ‏بود... میاد؟ نمیاد؟ چی بگم؟ از فلسفه بگم یا عاشقی؟ نه، نه، اصلن با فلسفه فقط آدم می ‏تونه دَم خودش و بگیره... میلم به درینک بیشتر می کشید، بساط و چیدم و سلامتی خودم!‏
یک... دو... سه... بزن زنگُ ...صدای موزیک... آره! خودشه، همین آهنگُ می خوام:‏
‏« زیر بارون دنبالت دارم می گردم... چشمات و گریون نبینم دورت بگردم...‏
من زنده موندم با یاد تو... توی شبها...تو عشق جاوید ..زنده هستی تا اون دنیا... »‏
اووووولا لالا .....‏
نفهمیدم تمام شب خوابم برد یا نه اما وقتی بلند شدم تا برم توی تخت دراز بکشم، ساعت و ‏دیدم که شش صبح بود!!! ... خدای من! هنوز خسته بودم! اما اگه دیر آتیش کنم بازم تاخیر ‏می خوردم و اصلن برام خوب نبود. گیج و منگ از خونه زدم بیرون اما عجب صبحی! عجب ‏هوایی!‏
ادامه دارد...

#امیر_معصومی_آمونیاک
دیدگاه ها (۲۳)

#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_سوم هوا امروز شدیدان دو نفرس ها!...

#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_چهارمهاج و واج صفحه رو بستم، یه ...

#جسدهای_بیحصار_اندیشه#قسمت_اول ‎ ‎‏« به نام آنکه مرا چتر رگب...

سلام به همگی شبتون خوش میخوام نظرتون رو در مورد اینکه پستهای...

دوستان بخونید لطفا

@kadejaaa

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط