فراتر از دوستی قسمت ¹⁹
فراتر از دوستی قسمت ¹⁹
Felix:
" عآهآ ... باشه ... باشه ... بگیر بخواب خستم "
Hyunjin:
" الان تو اصلن نترسیدی از لحن و حرفم یا حتی ناراحت نشدی ؟ "
Felix:
" ن چرا باید بترسم ... ی دلیل بیار ک بترسم یا ناراحت بشم "
Hyunjin:
" هیچی * برمیگرده و رو تخت دراز میکشه * هیچی واقعن من فقد واییییییییییی * خرذوق * "
Felix:
" چیشده چته ؟ "
Hyunjin:
" هیچی فقد همه از این لحنم میترسن تو اولین نفری هستی ک نمیترسی "
Felix:
" باشه بگیر بخواببببب "
و هیونجین و فیلیکس خوابیدن
>فردا صبح ساعت ¹⁰:¹⁰
* صدای زنگ تلفن فیلیکس * فیلیکس با صدای گوشیش سریع از جاش بلند میشه و بدون اینکه اسم رو بخونه بلند میشه
" لی فیلیکس هستم بفرمایید * صدای خوابآلود *"
Mother:
" مثلن من نمیدونم تو لی فیلیکسی بیا ناهار درست کردم وسیله هات بیا ببر با دوستت ناهار هم اینجا بخور *داد*"
و بلا فاصله گوشی قطع میشه
" گوشم سوت کشید اوف مجبورین داد بزنید آخه اوف "
Hyunjin:
" چیشده ؟ * خوابآلود * "
Felix:
" مامانمه میگه بریم خونه وسایلم رو بگیرم ناهار هم اونجا بخوریم "
Hyunjin:
" پس بلند شو دیگه خیلی وقته مامانت رو ندیدم برم ی صحبتی از درمورد علاقم بهت بهش بزنم "
Felix:
" ساکت باشششش "
Hyunjin:
" باشه باشه بلند شو "
فیلیکس بلند شد و لباس پوشید بعد از اتاق رفت بیرون و هیونجین لباس پوشیدم باهم ب سمت خونه مامان فیلیکس حرکت کردن
>رسیدن ب خونه مادر فیلیکس
فیلیکس تا از ماشین پیاده شد و زنگ درو زد مامانش اومد جلو در
" چ عجب تو اومدی * دیدن هیونجین * ماشالله ماشالله عجب پسری عجب قد و بالایی عجب قیافه ای مامانت واست سنگ تموم گذاشته حتما ماشالله *دست هیونجین رو میگیره و میبره داخل * بفرمایید برو داخل پسرم خیلی خوش اومدی "
Felix:
" مامان پسرت من هستما "
مامان فیلیکس چشم قوره ای رفت
" ن بابا چ خوبی ای در حق من کردی بچه "
Felix:
" مامانننن "
مامان فیلیکس دستش رو ب کمر زد
" زهر مار برو ظرف هارو بچین "
Felix:
" چشممم "
فیلیکس رفت تو آشپز خونه و رفت ظرف هایی ک مامانش گفته بود رو برداره رو پنجه پاهاش بالا رفت دید دستش نمیرسه دنبال صندلی پایه گشت ولی پیدا نکرد
" مامان این صندلی پایت کجاست ؟ "
Mother:
" ایش بابات شکوند "
هیونجین بلند شد و رفت سمت آشپز خونه و رفت ب طرف فیلیکس
" کدوم ظرف هاست "
Felix:
" اونا رو باید ور داری نیازی هم نیست چون با یان کار الکی جلب توجه میکنی "
Hyunjin:
" خب...راستش ... مگه قدت نمیرسه ؟ "
Felix:
" ارع...ولی...هیچی ... برو بگیر "
و فیلیکس میره سمت اتاقش
Hyunjin:
" فیلیکس چرا ناراحت شدی ؟ "
فیلیکس رفت در اتاقو باز کرد با دیدن هانول ک داره با اسکلت اعضای بدنش بازی میکنه عصبی شد
" هانول مگه بهت نگفتم وقتی نیستم نیا تو اتاقم "
Hinol:
" ببخشید دایی داشتم تمیزش میکردم ک خوشحال بشی * بغض * "
ادامه دارد...:)
Felix:
" عآهآ ... باشه ... باشه ... بگیر بخواب خستم "
Hyunjin:
" الان تو اصلن نترسیدی از لحن و حرفم یا حتی ناراحت نشدی ؟ "
Felix:
" ن چرا باید بترسم ... ی دلیل بیار ک بترسم یا ناراحت بشم "
Hyunjin:
" هیچی * برمیگرده و رو تخت دراز میکشه * هیچی واقعن من فقد واییییییییییی * خرذوق * "
Felix:
" چیشده چته ؟ "
Hyunjin:
" هیچی فقد همه از این لحنم میترسن تو اولین نفری هستی ک نمیترسی "
Felix:
" باشه بگیر بخواببببب "
و هیونجین و فیلیکس خوابیدن
>فردا صبح ساعت ¹⁰:¹⁰
* صدای زنگ تلفن فیلیکس * فیلیکس با صدای گوشیش سریع از جاش بلند میشه و بدون اینکه اسم رو بخونه بلند میشه
" لی فیلیکس هستم بفرمایید * صدای خوابآلود *"
Mother:
" مثلن من نمیدونم تو لی فیلیکسی بیا ناهار درست کردم وسیله هات بیا ببر با دوستت ناهار هم اینجا بخور *داد*"
و بلا فاصله گوشی قطع میشه
" گوشم سوت کشید اوف مجبورین داد بزنید آخه اوف "
Hyunjin:
" چیشده ؟ * خوابآلود * "
Felix:
" مامانمه میگه بریم خونه وسایلم رو بگیرم ناهار هم اونجا بخوریم "
Hyunjin:
" پس بلند شو دیگه خیلی وقته مامانت رو ندیدم برم ی صحبتی از درمورد علاقم بهت بهش بزنم "
Felix:
" ساکت باشششش "
Hyunjin:
" باشه باشه بلند شو "
فیلیکس بلند شد و لباس پوشید بعد از اتاق رفت بیرون و هیونجین لباس پوشیدم باهم ب سمت خونه مامان فیلیکس حرکت کردن
>رسیدن ب خونه مادر فیلیکس
فیلیکس تا از ماشین پیاده شد و زنگ درو زد مامانش اومد جلو در
" چ عجب تو اومدی * دیدن هیونجین * ماشالله ماشالله عجب پسری عجب قد و بالایی عجب قیافه ای مامانت واست سنگ تموم گذاشته حتما ماشالله *دست هیونجین رو میگیره و میبره داخل * بفرمایید برو داخل پسرم خیلی خوش اومدی "
Felix:
" مامان پسرت من هستما "
مامان فیلیکس چشم قوره ای رفت
" ن بابا چ خوبی ای در حق من کردی بچه "
Felix:
" مامانننن "
مامان فیلیکس دستش رو ب کمر زد
" زهر مار برو ظرف هارو بچین "
Felix:
" چشممم "
فیلیکس رفت تو آشپز خونه و رفت ظرف هایی ک مامانش گفته بود رو برداره رو پنجه پاهاش بالا رفت دید دستش نمیرسه دنبال صندلی پایه گشت ولی پیدا نکرد
" مامان این صندلی پایت کجاست ؟ "
Mother:
" ایش بابات شکوند "
هیونجین بلند شد و رفت سمت آشپز خونه و رفت ب طرف فیلیکس
" کدوم ظرف هاست "
Felix:
" اونا رو باید ور داری نیازی هم نیست چون با یان کار الکی جلب توجه میکنی "
Hyunjin:
" خب...راستش ... مگه قدت نمیرسه ؟ "
Felix:
" ارع...ولی...هیچی ... برو بگیر "
و فیلیکس میره سمت اتاقش
Hyunjin:
" فیلیکس چرا ناراحت شدی ؟ "
فیلیکس رفت در اتاقو باز کرد با دیدن هانول ک داره با اسکلت اعضای بدنش بازی میکنه عصبی شد
" هانول مگه بهت نگفتم وقتی نیستم نیا تو اتاقم "
Hinol:
" ببخشید دایی داشتم تمیزش میکردم ک خوشحال بشی * بغض * "
ادامه دارد...:)
۸.۳k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.