فراتر از دوستی قسمت ²⁰
فراتر از دوستی قسمت ²⁰
Felix:
" وای هانول مرسی کوچولو ببخشید عصبی شدم "
Hinol:
" ایراد نداره دایی حالا خوشحال شدی ؟ "
Felix:
" آره...خیلی خوشحال شدم ک برام تمیزشون کردی "
Hinol:
" حیح میدونستم خوشحال میشی دایی ، دایی جونم میای با هم نقاشی کنیم ؟ "
Felix:
" اوهوم میام "
هانول با خوشحالی رفت دفتر نقاشیش با جامدادیش رو برداشت فیلیکس دنبال ی دفتر و مداد گشت تو اتاق ، ی دفتر خط دار پیدا کرد ک قدیمی میخورد ورداشت و شروع کرد ب ورقه زدنش ک با ی تاریخ برخورد ' ²⁰¹⁸/⁵/¹⁰ ' دقیقا روز آخر از سال آخر دبیرستانش بود با متن و امضا و اسمی ک خط آخر دفتر بود روب رو شد
" میکنی منو مست حتی با نفسات لی فیلیکس "
★پاستیل ززز متنش از خودمه★
و در آخر امضا و اسم ک با خوندن اسم تعجب کرد 'هوانگ هیونجین' خواست بره بیرون ک هانول اومد داخل
Hinol:
" دایی دفتر نقاشیم رو آوردم "
Felix:
" باشه بیا نقاشی کنیم "
هانول کنار فیلیکس روی زمین نشست و شروع کرد ب نقاشی کردن فیلیکس شروع کرد ب نقاشی کردن اینجا قلبش بود ک فرمان میداد چی بکشه ن مغزش ، هانول نقاشیش رو تموم کرد خواست فیلیکس رو صدا کنه ولی دید داییش غرق در نقاشی هست و چیزی بهش نگفت رفت بیرون ، ساعت ها میگذشت و فیلیکس هنوز داشت نقاشی میکرد خانوادش هی میومدن تو اتاق و بیرون میرفتن ولی فیلیکس هنوز غرق در نقاشی کردن بود و هیچ چیزی جز نقاشی رو ب روش رو ن میدید و ن میشنید همه فکر میکردن ک فیلیکس بخاطر توجه کمی ک بهش شده بود جوابشون رو نمیداد و یا نگاهشون نمیکرد ، دیگه داشت شب میشد و فیلیکس هنوز مشغول نقاشی کردن بود ؛ یعنی این نقاشی ، نقاشی کی هست ک انقدر دقت و وقت میخاد ک فیلیکس از غذا و وقتش زده بود تا اون رو کامل کنه ؟
کار فیلیکس تموم شد دفتر رو بست کیف چمدونش رو برداشت و وسایلش رو برداشت و گذاشت کنار تخت دفتر رو برداشت و گذاشت تو کیفش و سمت همون کشویی رفت ک اون دفتر رو از داخلش گرفته بود روی ی کاغذ قدیمی با روان نویسش چیزی نوشت و گذاشت داخل ی پاکت و روی پاکت نوشت ' تقدیم ب هوانگ هیونجین ' و پاکت رو گذاشت داخل کشو ، در کشو رو قفل کرد و دسته چمدونش رو گرفت و کیفش رو روی دوشش گذاشت و از اتاق خارج شد درش رو قفل کرد و گذاشت تو جیب کیفش از پله ها پایین رفت و وارد حال شد همه با هیونجین گرم گرفته بودن و هیونجین میخندید و این باعث میشد فیلیکس هم خوشحال باشه از پشت مبل رفت سمت در تا خواست درو باز کنه صدای هیونجین اومد
" الان میام ک بریم "
فیلیکس بدون توجه ب حرف کسی حرفش رو بلند زد
" خدافظ خانواده عزیز "
و رفت تو حیاط رو تاب نشست و از داخل کیفش هدفونش رو در آورد و گذاشت رو گوشش ، از داخل کیفش شکلات ویفر عسلیش رو در آورد و درش رو باز کرد شروع کرد ب تاب دادن خودش
ادامه دارد...:)
Felix:
" وای هانول مرسی کوچولو ببخشید عصبی شدم "
Hinol:
" ایراد نداره دایی حالا خوشحال شدی ؟ "
Felix:
" آره...خیلی خوشحال شدم ک برام تمیزشون کردی "
Hinol:
" حیح میدونستم خوشحال میشی دایی ، دایی جونم میای با هم نقاشی کنیم ؟ "
Felix:
" اوهوم میام "
هانول با خوشحالی رفت دفتر نقاشیش با جامدادیش رو برداشت فیلیکس دنبال ی دفتر و مداد گشت تو اتاق ، ی دفتر خط دار پیدا کرد ک قدیمی میخورد ورداشت و شروع کرد ب ورقه زدنش ک با ی تاریخ برخورد ' ²⁰¹⁸/⁵/¹⁰ ' دقیقا روز آخر از سال آخر دبیرستانش بود با متن و امضا و اسمی ک خط آخر دفتر بود روب رو شد
" میکنی منو مست حتی با نفسات لی فیلیکس "
★پاستیل ززز متنش از خودمه★
و در آخر امضا و اسم ک با خوندن اسم تعجب کرد 'هوانگ هیونجین' خواست بره بیرون ک هانول اومد داخل
Hinol:
" دایی دفتر نقاشیم رو آوردم "
Felix:
" باشه بیا نقاشی کنیم "
هانول کنار فیلیکس روی زمین نشست و شروع کرد ب نقاشی کردن فیلیکس شروع کرد ب نقاشی کردن اینجا قلبش بود ک فرمان میداد چی بکشه ن مغزش ، هانول نقاشیش رو تموم کرد خواست فیلیکس رو صدا کنه ولی دید داییش غرق در نقاشی هست و چیزی بهش نگفت رفت بیرون ، ساعت ها میگذشت و فیلیکس هنوز داشت نقاشی میکرد خانوادش هی میومدن تو اتاق و بیرون میرفتن ولی فیلیکس هنوز غرق در نقاشی کردن بود و هیچ چیزی جز نقاشی رو ب روش رو ن میدید و ن میشنید همه فکر میکردن ک فیلیکس بخاطر توجه کمی ک بهش شده بود جوابشون رو نمیداد و یا نگاهشون نمیکرد ، دیگه داشت شب میشد و فیلیکس هنوز مشغول نقاشی کردن بود ؛ یعنی این نقاشی ، نقاشی کی هست ک انقدر دقت و وقت میخاد ک فیلیکس از غذا و وقتش زده بود تا اون رو کامل کنه ؟
کار فیلیکس تموم شد دفتر رو بست کیف چمدونش رو برداشت و وسایلش رو برداشت و گذاشت کنار تخت دفتر رو برداشت و گذاشت تو کیفش و سمت همون کشویی رفت ک اون دفتر رو از داخلش گرفته بود روی ی کاغذ قدیمی با روان نویسش چیزی نوشت و گذاشت داخل ی پاکت و روی پاکت نوشت ' تقدیم ب هوانگ هیونجین ' و پاکت رو گذاشت داخل کشو ، در کشو رو قفل کرد و دسته چمدونش رو گرفت و کیفش رو روی دوشش گذاشت و از اتاق خارج شد درش رو قفل کرد و گذاشت تو جیب کیفش از پله ها پایین رفت و وارد حال شد همه با هیونجین گرم گرفته بودن و هیونجین میخندید و این باعث میشد فیلیکس هم خوشحال باشه از پشت مبل رفت سمت در تا خواست درو باز کنه صدای هیونجین اومد
" الان میام ک بریم "
فیلیکس بدون توجه ب حرف کسی حرفش رو بلند زد
" خدافظ خانواده عزیز "
و رفت تو حیاط رو تاب نشست و از داخل کیفش هدفونش رو در آورد و گذاشت رو گوشش ، از داخل کیفش شکلات ویفر عسلیش رو در آورد و درش رو باز کرد شروع کرد ب تاب دادن خودش
ادامه دارد...:)
۶.۳k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.