فراتر از دوستی قسمت ¹⁸
فراتر از دوستی قسمت ¹⁸
و هیونجین اومد تو اتاق و کنار فیلیکس دراز کشید و سر فیلیکس رو گذاشت روی قفسه سینه خودش
" بخواب خستگی در کن "
Felix:
" خوابم نمیبره * بلند میشه میشینه رو تخت هم زمان هیونجین هم بلند میشه * "
Hyunjin:
" چیشده ؟ "
Felix:
" نمیدونم ولی خوابم نمیبره "
Hyunjin:
" باشه * میره از پشت فیلیکس رو بغل میکنه * بغلت میکنم شاید خوابت بگیره "
فیلیکس برمیگرده سمت هیونجین پیشونیش رو میزاره رو شونه هیونجین
" هیون "
Hyunjin:
" جونم بگو "
Felix:
" من تورو خیلی میدوست میدونی آیا ؟ "
Hyunjin:
" واقعن ... نگفته بودی ولی الان دیگه میدونم * گردن فیلیکس رو می.بو.سه * "
Felix:
" اوهوم * گوشی فیلیکس زنگ میخوره * واییی میخوام گوشی رو تو دیوار بزنم خورد بشه اوف "
گوشی رو بلند کرد مخاطب ' مدیر عامل خونه ' بود گوشی رو برداشت
" جونم مامان چیشده این وقت شب زنگ زدی ؟ "
Mother:
" کجایی پسرم چرا چن وقته خونه نمیای "
Felix:
" مامان از من خسته نشدی بسه دیگه خیلی خونه موندم خونه دوستم هستم "
Mother:
" نصف بیشتر وسایلت اینجاست بچه "
Felix:
" میدونم مامان بعدن میام دنبالشون فقد لباسام رو میخوام بقیه وسایلم تو اتاقم هست دیگه شما رو نمیخوره ک "
Mother:
" باشه پسرم ... فردا با دوستت بیا وسایلت رو ببر ...حالا من از کجا بدونم با دوستت هستی ؟ "
Felix:
" باشه میام مامان...گوشی رو میدم بهش ... هیون بیا گوشی بگیر مامانمه "
Hyunjin:
" ن ... ن ... ول کن ... ن تورو خدا * آروم * "
Felix:
" بیا گوشی رو بگیر مامانم نمیکشتت * آروم * "
Hyunjin:
" عوففف باشه * آروم * سلام خاله پسرت پیش منه اصلن نگران نباش نمیزارم هیچ کاری کنه کمرش درد بگیره دستش درد بگیره فقد خودش ی بار افتاد پاش پیچ خورد داشت استراحت میکرد کمر خواهرش نابود شد با اون وضعیت رفت وگرنه من اینجا هیچ کاری باهاش ندارم فقد چون تنهام گفتم بیاد با من زندگی کنه همین نگران نباشید خاله جان "
Mother:
" خیالم راحت شد تو پیشش هستی دیگه نذار بره بیرون ک پاش بد تر بشه قبلن هم ی بار بخاطر تکواندو استخون پاش نابود شده بود خیلی مواظبش باش "
Hyunjin:
" بله خدانگهدار ... * دیگه آروم حرف میزنه * بیا بگیر گوشی رو "
Felix:
" خب مامان حالا ک فهمیدی من میخوام برم بخوابم "
Mother:
" باشه پسرم برو بخواب شبت بخیر "
Felix:
" شب بخیر * گوشی رو قطع میکنه * عجب حلال زاده ای هستی تو "
Hyunjin:
" هنوز منو نشناختی من پیش هر کس شخصیت متفاوتی دارم فقد پیش توعه ک شخصیت واقعی خودم رو دارم "
Felix:
" میدونم بچمی دیگه بچه ها پیش پدر مادرشون شخصیت واقعی خودشون رو دارن بچه خودمی "
Hyunjin:
" اوهوم * فیلیکس رو بغل میکنه میندازه رو تخت * ولی من ی بچه عادی نیستما من ی بچم ک عاشق باباشه "
Felix:
" پوف * میخنده * باشه باشه * میخنده * "
Hyunjin؛
" خنده دار بود برات ؟ باشه فعلن بخند بعدن ب حسابت میرسم "
ادامه دارد...:)
و هیونجین اومد تو اتاق و کنار فیلیکس دراز کشید و سر فیلیکس رو گذاشت روی قفسه سینه خودش
" بخواب خستگی در کن "
Felix:
" خوابم نمیبره * بلند میشه میشینه رو تخت هم زمان هیونجین هم بلند میشه * "
Hyunjin:
" چیشده ؟ "
Felix:
" نمیدونم ولی خوابم نمیبره "
Hyunjin:
" باشه * میره از پشت فیلیکس رو بغل میکنه * بغلت میکنم شاید خوابت بگیره "
فیلیکس برمیگرده سمت هیونجین پیشونیش رو میزاره رو شونه هیونجین
" هیون "
Hyunjin:
" جونم بگو "
Felix:
" من تورو خیلی میدوست میدونی آیا ؟ "
Hyunjin:
" واقعن ... نگفته بودی ولی الان دیگه میدونم * گردن فیلیکس رو می.بو.سه * "
Felix:
" اوهوم * گوشی فیلیکس زنگ میخوره * واییی میخوام گوشی رو تو دیوار بزنم خورد بشه اوف "
گوشی رو بلند کرد مخاطب ' مدیر عامل خونه ' بود گوشی رو برداشت
" جونم مامان چیشده این وقت شب زنگ زدی ؟ "
Mother:
" کجایی پسرم چرا چن وقته خونه نمیای "
Felix:
" مامان از من خسته نشدی بسه دیگه خیلی خونه موندم خونه دوستم هستم "
Mother:
" نصف بیشتر وسایلت اینجاست بچه "
Felix:
" میدونم مامان بعدن میام دنبالشون فقد لباسام رو میخوام بقیه وسایلم تو اتاقم هست دیگه شما رو نمیخوره ک "
Mother:
" باشه پسرم ... فردا با دوستت بیا وسایلت رو ببر ...حالا من از کجا بدونم با دوستت هستی ؟ "
Felix:
" باشه میام مامان...گوشی رو میدم بهش ... هیون بیا گوشی بگیر مامانمه "
Hyunjin:
" ن ... ن ... ول کن ... ن تورو خدا * آروم * "
Felix:
" بیا گوشی رو بگیر مامانم نمیکشتت * آروم * "
Hyunjin:
" عوففف باشه * آروم * سلام خاله پسرت پیش منه اصلن نگران نباش نمیزارم هیچ کاری کنه کمرش درد بگیره دستش درد بگیره فقد خودش ی بار افتاد پاش پیچ خورد داشت استراحت میکرد کمر خواهرش نابود شد با اون وضعیت رفت وگرنه من اینجا هیچ کاری باهاش ندارم فقد چون تنهام گفتم بیاد با من زندگی کنه همین نگران نباشید خاله جان "
Mother:
" خیالم راحت شد تو پیشش هستی دیگه نذار بره بیرون ک پاش بد تر بشه قبلن هم ی بار بخاطر تکواندو استخون پاش نابود شده بود خیلی مواظبش باش "
Hyunjin:
" بله خدانگهدار ... * دیگه آروم حرف میزنه * بیا بگیر گوشی رو "
Felix:
" خب مامان حالا ک فهمیدی من میخوام برم بخوابم "
Mother:
" باشه پسرم برو بخواب شبت بخیر "
Felix:
" شب بخیر * گوشی رو قطع میکنه * عجب حلال زاده ای هستی تو "
Hyunjin:
" هنوز منو نشناختی من پیش هر کس شخصیت متفاوتی دارم فقد پیش توعه ک شخصیت واقعی خودم رو دارم "
Felix:
" میدونم بچمی دیگه بچه ها پیش پدر مادرشون شخصیت واقعی خودشون رو دارن بچه خودمی "
Hyunjin:
" اوهوم * فیلیکس رو بغل میکنه میندازه رو تخت * ولی من ی بچه عادی نیستما من ی بچم ک عاشق باباشه "
Felix:
" پوف * میخنده * باشه باشه * میخنده * "
Hyunjin؛
" خنده دار بود برات ؟ باشه فعلن بخند بعدن ب حسابت میرسم "
ادامه دارد...:)
۱۱.۰k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.