هاناهاکیماسو
#هاناهاکیماسو
#part1
سال ۱۴۰۳ عمارت خاندان جئون (براساس یک عشق یک طرفه)
هانا دختری ۱۹ سال با روحیه ای شاد و سرحال چشمایع آهویی به رنگ عسل پوستی سفید و بینی عروسکی دختره مورد علاقه خاندان جئون و از نظر اونا عروس پدر و مادر کوک بخاطر شخصیت آروم و خانومش خواستگار زیاد داشت اما همرو رد کرد چرا؟چون هانا دلش پیش کوک بود ولی کوک اینطوری نبود کوک خیلی آدم سرد و بی روحی بود مغرور بود و خودش دوست دختر داشت و عاشق اون بود ولی دخترک داستان ما عاشق کوک بود امید داشت روزی کوک هم به سمت اون بود هانا از بچگی دچار بیماری ریه شد و به قلبش آسیب زد و در واقع مریضه چون مادر هانا هشت ماهش بود که بخاطر افتادن از پله ها باعث شد هانا زود به دنیا بیاد اون موقع کوک یک سالش بود تازه که هانا به دنیا اومد کوک هربار میرفت بالا سر هانا توک دماغ هانا رو فشار میداد تا زمانی که هانا میزد زیر گریه و کوک با لبخند شیطونی فرار میکرد(چون همیشه کرم داشت) امروز هم توی خونه خانواده جئون یک مهمونی بود از پدر بزرگ گرفته تا عمه کوچیکه بین همه عمه کوچیکه با هانا به شدت مشکل داشت چون هانا عزیزدور دونه بابا بزرگش بود و حق بی احترامی بهش رو نداشتن ولی ناگفته نماند که کوک هم نوه اش بود وارث بعدی خانواده جئون بود و اونم عزیزدوردونه بابا بزرگش بود و خیلی برا خانواده مهم بود
(علامت کوک_ علامت هانا+ علامت پدربزرگ×)
×نوها گلم چطورن
_+:خوبیم پدربزرگ
×هانا درستو خوب میخونی
+بله پدربزرگ دارم برا وکالت میخونم دوست دارم وکیل شم به بابا بزرگ کمک کنم
×باریکلا دختر قشنگم
_خودشیرین
+خودتی
_الان من خودشیرینم یا تو
+من خودشیرینم ولی تو زیادی خودتو میگیری
پ.ک:کافیه بچه ها کی میخواید این دعواتونو کنار بزارید
+تقصیر خودشه عمو
پ.ه:هانا
#part1
سال ۱۴۰۳ عمارت خاندان جئون (براساس یک عشق یک طرفه)
هانا دختری ۱۹ سال با روحیه ای شاد و سرحال چشمایع آهویی به رنگ عسل پوستی سفید و بینی عروسکی دختره مورد علاقه خاندان جئون و از نظر اونا عروس پدر و مادر کوک بخاطر شخصیت آروم و خانومش خواستگار زیاد داشت اما همرو رد کرد چرا؟چون هانا دلش پیش کوک بود ولی کوک اینطوری نبود کوک خیلی آدم سرد و بی روحی بود مغرور بود و خودش دوست دختر داشت و عاشق اون بود ولی دخترک داستان ما عاشق کوک بود امید داشت روزی کوک هم به سمت اون بود هانا از بچگی دچار بیماری ریه شد و به قلبش آسیب زد و در واقع مریضه چون مادر هانا هشت ماهش بود که بخاطر افتادن از پله ها باعث شد هانا زود به دنیا بیاد اون موقع کوک یک سالش بود تازه که هانا به دنیا اومد کوک هربار میرفت بالا سر هانا توک دماغ هانا رو فشار میداد تا زمانی که هانا میزد زیر گریه و کوک با لبخند شیطونی فرار میکرد(چون همیشه کرم داشت) امروز هم توی خونه خانواده جئون یک مهمونی بود از پدر بزرگ گرفته تا عمه کوچیکه بین همه عمه کوچیکه با هانا به شدت مشکل داشت چون هانا عزیزدور دونه بابا بزرگش بود و حق بی احترامی بهش رو نداشتن ولی ناگفته نماند که کوک هم نوه اش بود وارث بعدی خانواده جئون بود و اونم عزیزدوردونه بابا بزرگش بود و خیلی برا خانواده مهم بود
(علامت کوک_ علامت هانا+ علامت پدربزرگ×)
×نوها گلم چطورن
_+:خوبیم پدربزرگ
×هانا درستو خوب میخونی
+بله پدربزرگ دارم برا وکالت میخونم دوست دارم وکیل شم به بابا بزرگ کمک کنم
×باریکلا دختر قشنگم
_خودشیرین
+خودتی
_الان من خودشیرینم یا تو
+من خودشیرینم ولی تو زیادی خودتو میگیری
پ.ک:کافیه بچه ها کی میخواید این دعواتونو کنار بزارید
+تقصیر خودشه عمو
پ.ه:هانا
۱۱.۱k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.