ناپدری۲
#ناپدری۲
#end
سانا همینطور گریه میکرد
+جانم مامان گریه نکن تقصیر خودته دیگه نباید ازیتش میکردی
_بم دیگه نبینم دخترمو دعوا کنیا
سانا دستشو روبه بم گرفت و به نشونه زدنش تکون داد و سرشو سمت کوک چرخوند
_بزنمش؟بریم بزنیمش
کوک خیلی آروم رو سر بم زد ولی مثل ناز کردن بود
_پسر بد
+(خنده)
_دیدی زدمش؟
سوفیا از جاش بلند شد و رفت سمت آشپزخونه در یخچال و باز کرد و با دیدن توت فرنگی اونو برداشت یخورده ریخت تو کاسه کنار کوک و سانا نشست
+بیا توت فرنگی بخوریم
سانا رو زمین جلو مامانش نشست و منتظر بود تا مامانش بهش توت فرهنگی بده سوفیا یدونه کوچولو به سانا داد تا راحت بخوره
_تبعیض قائل میشی ؟
+خودت میدونی سانا عمرن بزار تو به توت فرنگیش دست بزنی
_سانا یا تو؟
کوک خواست یدونه زد رو دست کوک و بعد انگوشت اشارشو تکون داد یعنی نه
_به بابا نمیدی
سانا سری تکون داد
سانا بعد اینکه توت فرنگیاشو خورد با بم بازی کرد سوفیا به کوک نگاهی انداخت و لبخندی زد و بلند شد رفت سمت یخچال دوباره توت فرنگی ریخت تو کاسه و کنار کوک نشست یدونه برداشت و برد جلو لب کوک
+بیا عزیزم
کوک نگاهی به سوفیا کرد و توت فرنگی رو خورد
+دیدم قیافت توهمه گفتم برا توهم بیارم
و بعد لبای کوک رو بوسید کوک هم از فرصت استفاده کرد اونم محکم لبای سوفیا رو بوسید کوک سوفیا رو رو پاش نشوند و بعد از هم جدا شدن
_خیلی دوست دارم
+منم دوست دارم
•مح؟
سانا هم چهاردست و پا رفت سمتشون
+توهم خیلی دوست داریم کوچولو من
و اون سه تا تا آخر عمر کنار هم زندگی کردن
پایان
ممنون از حمایتاتون🦋
#end
سانا همینطور گریه میکرد
+جانم مامان گریه نکن تقصیر خودته دیگه نباید ازیتش میکردی
_بم دیگه نبینم دخترمو دعوا کنیا
سانا دستشو روبه بم گرفت و به نشونه زدنش تکون داد و سرشو سمت کوک چرخوند
_بزنمش؟بریم بزنیمش
کوک خیلی آروم رو سر بم زد ولی مثل ناز کردن بود
_پسر بد
+(خنده)
_دیدی زدمش؟
سوفیا از جاش بلند شد و رفت سمت آشپزخونه در یخچال و باز کرد و با دیدن توت فرنگی اونو برداشت یخورده ریخت تو کاسه کنار کوک و سانا نشست
+بیا توت فرنگی بخوریم
سانا رو زمین جلو مامانش نشست و منتظر بود تا مامانش بهش توت فرهنگی بده سوفیا یدونه کوچولو به سانا داد تا راحت بخوره
_تبعیض قائل میشی ؟
+خودت میدونی سانا عمرن بزار تو به توت فرنگیش دست بزنی
_سانا یا تو؟
کوک خواست یدونه زد رو دست کوک و بعد انگوشت اشارشو تکون داد یعنی نه
_به بابا نمیدی
سانا سری تکون داد
سانا بعد اینکه توت فرنگیاشو خورد با بم بازی کرد سوفیا به کوک نگاهی انداخت و لبخندی زد و بلند شد رفت سمت یخچال دوباره توت فرنگی ریخت تو کاسه و کنار کوک نشست یدونه برداشت و برد جلو لب کوک
+بیا عزیزم
کوک نگاهی به سوفیا کرد و توت فرنگی رو خورد
+دیدم قیافت توهمه گفتم برا توهم بیارم
و بعد لبای کوک رو بوسید کوک هم از فرصت استفاده کرد اونم محکم لبای سوفیا رو بوسید کوک سوفیا رو رو پاش نشوند و بعد از هم جدا شدن
_خیلی دوست دارم
+منم دوست دارم
•مح؟
سانا هم چهاردست و پا رفت سمتشون
+توهم خیلی دوست داریم کوچولو من
و اون سه تا تا آخر عمر کنار هم زندگی کردن
پایان
ممنون از حمایتاتون🦋
۱۵.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.