اهوی من
اهوی من
پارت ۵۰
اراد:اهو بیدارشو غزل بیااا
(اهو)
چشمامو باز کردم دعا میکردم همه چیز هایی ک اراد گفت الکی باشه یعنی چی ک بابام شیطانه یعنی من دختر شیطانم چشمامو ک باز کردم همه دور تخت نشسته بودن
پارسا:اهو بلند شدی حالت خوبه؟
اهو:پارسا
پارسا:جانم
اهو:بگو ک همه چیز ک اراد گفته دروغه
پارسا سرشو پایین انداخت
پارسا:نه دروغ نیست حقیقته من باباتم(فیلم هندی شد)
اهو:برین بیرون میخوام فقط با پارسا حرف بزنم
همه رفتن بیرون بلند شدم پارسا رو بغل کردم
اهو:من اگه دخترتم چرا ولم کردی
پارسا:چون اگه از من دور میبودی جونت در خطر نبود الان از وقتی امدی پیش من همش داری اذیت میشی
اهو:دوسم داری؟به عنوان دخترت؟
پارسا:اینقدر دوست دارم ک بخاطر تو توبه میکنم
اهو:پس جونمو برات میدم
پارسا:شما غلط میکنی
اهو:پارسا
پارسا:نگو پارسا بابا بگو
اهو:نمتونم از الان بگم بابا درکم کن
پارسا: باشه هرجور راحتی
اهو:میشه نوازش کنی درددل کنم برات خیلی دلم گرفته بچمو از دست دادم ولی هیچکس به روی خودش نمیاره(باگریه)
پارسا:نمدونی چقدر عذاب میکشم بابت اینک بچتو از دست دادی ارکان یک کاری میکنم ک نفهمه از کجاش خورده
(پارسا)
اهو کلی باهام درد دل کرد حس بهتری داشتم ک اهو فهمیده من باباشم دلم بغل غزل میخواست رفتم پیشش
غزل:خب با دخترت درددل کردی هاا
پارسا:چی حسودیت شد؟
غزل:حسودی؟نه بابا
پارسا:دلت برای مامان بابات تنگ نشده
همنجور موهایی غزل رو پشت گوشش میده
غزل:تنگ شده ولی نمخوام اهو رو تنها بزارم اخه نگرانشم
پارسا:فقط نگران اهویی نگران من نیستی؟
غزل:حالا یکمم نگران توهم
پارسا بدون مقدمه خودشو جا داد تو بغل غزل
پارسا:هیس هیچی نگو دلم بغلتو خیلی میخواد
غزل لبخندی زد
(نویسنده:حسودیم شد)
(ارسلان)
به جهنم نرفتم باید میرفتم روستا مترسک اخه فکر کنم اون زمزمه از جادوگر بزرگ روستایی مترسک باشه
بعد از ۳ ساعت راه رسیدم روستای مترسک رفتم قبرستون و دعای احضار روح کردم......
پارت ۵۰
اراد:اهو بیدارشو غزل بیااا
(اهو)
چشمامو باز کردم دعا میکردم همه چیز هایی ک اراد گفت الکی باشه یعنی چی ک بابام شیطانه یعنی من دختر شیطانم چشمامو ک باز کردم همه دور تخت نشسته بودن
پارسا:اهو بلند شدی حالت خوبه؟
اهو:پارسا
پارسا:جانم
اهو:بگو ک همه چیز ک اراد گفته دروغه
پارسا سرشو پایین انداخت
پارسا:نه دروغ نیست حقیقته من باباتم(فیلم هندی شد)
اهو:برین بیرون میخوام فقط با پارسا حرف بزنم
همه رفتن بیرون بلند شدم پارسا رو بغل کردم
اهو:من اگه دخترتم چرا ولم کردی
پارسا:چون اگه از من دور میبودی جونت در خطر نبود الان از وقتی امدی پیش من همش داری اذیت میشی
اهو:دوسم داری؟به عنوان دخترت؟
پارسا:اینقدر دوست دارم ک بخاطر تو توبه میکنم
اهو:پس جونمو برات میدم
پارسا:شما غلط میکنی
اهو:پارسا
پارسا:نگو پارسا بابا بگو
اهو:نمتونم از الان بگم بابا درکم کن
پارسا: باشه هرجور راحتی
اهو:میشه نوازش کنی درددل کنم برات خیلی دلم گرفته بچمو از دست دادم ولی هیچکس به روی خودش نمیاره(باگریه)
پارسا:نمدونی چقدر عذاب میکشم بابت اینک بچتو از دست دادی ارکان یک کاری میکنم ک نفهمه از کجاش خورده
(پارسا)
اهو کلی باهام درد دل کرد حس بهتری داشتم ک اهو فهمیده من باباشم دلم بغل غزل میخواست رفتم پیشش
غزل:خب با دخترت درددل کردی هاا
پارسا:چی حسودیت شد؟
غزل:حسودی؟نه بابا
پارسا:دلت برای مامان بابات تنگ نشده
همنجور موهایی غزل رو پشت گوشش میده
غزل:تنگ شده ولی نمخوام اهو رو تنها بزارم اخه نگرانشم
پارسا:فقط نگران اهویی نگران من نیستی؟
غزل:حالا یکمم نگران توهم
پارسا بدون مقدمه خودشو جا داد تو بغل غزل
پارسا:هیس هیچی نگو دلم بغلتو خیلی میخواد
غزل لبخندی زد
(نویسنده:حسودیم شد)
(ارسلان)
به جهنم نرفتم باید میرفتم روستا مترسک اخه فکر کنم اون زمزمه از جادوگر بزرگ روستایی مترسک باشه
بعد از ۳ ساعت راه رسیدم روستای مترسک رفتم قبرستون و دعای احضار روح کردم......
۲.۸k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.