کدوم اسلاید برای پوستر خوبه ؟
کدوم اسلاید برای پوستر خوبه ؟
شراب سرخ پارت ۲۲🍷
از جلو در کنار رفتم و گذاشتم جنی داخل شود..
جنی تشکری کرد و با چمدان بزرگ صورتیاش داخل شد و به محیط دنج خانه نگاهی گذرا کرد :قشنگه ، تابحال اینجا رو ندیده بودم...
سرد گفتم:مگه همه ملک های منو تو باید ببینی!
اهمیتی به ریکشن او ندادم و جلو تر از جنی حرکت کردم اما با دیدن ا.ت که پا برهنه و شتاب زده پله ها را تا پایین طی میکرد اخمهایم در هم شد..
وقتی به من رسید حلقه اشکی در چشمانش جاری بود اما با دیدن جنی پشت سرم به ثانیه نکشیده حلقه اشکش کنار رفت و جایش را به غضب داد..
مطمئن بودم با کار دیشبم الان خیلی درد دارد ، بخاطر اینکه اینطور شتاب زده عمل کرده بود و به سلامتیش اهمیت نمیداد با اخم گفتم:تو چرا از جات بلند شدی..؟
بهش که رسیدم بدون حرف مانند پر کاه روی دو دستم بلندش کردم و جلو چشمان متعجب جنی ، او را ، بالا به اتاقم بردم..
پایین که گذاشتماش گارد گرفت و گفت:ولم کن لعنتی..
اخمم کور تر شد : چرا یک دفعه هار میشی؟
ا.ت با عصبانیت گفت:این زنیکه اینجا چه غلطی میکنه تهیونگ؟ برای چی اومده اینجا...؟!!
کلافه چشمانم را روی هم فشردم و نفسم را بیرون فرستادم:جنی تا چند روزی مهمون ماست..
_چی!!! مهمون؟ یعنی میخوای اینجا نگهش داری؟
این همه عصبانیت و بد حرف زدنش با من واقعا زیادی بود...
+اره مشکلش چیه..؟
تک خندهای به تمسخر کرد و گفت:نکنه آوردیش اینجا باهاش بخوابی..!!!
بهت زده به او چشم دوختم... چیزی نگفتم ببینم میخواد تا کجا پیش بره : اها حتما با خودت گفتی یکی کمه بکنمش دو تا اره؟!
این اولین بار بود داشتم صبر به خرج میدادم ، عجیب نبود! بخاطر خشونت دیشبم نمیخواستم بیشتر از این بهش صدمه بزنم.
_من میفهمم چی از دهنم بیرون میاد تو نمیفهمی داری چیکار میکنی، رفتارتو نمیبینی، تو نمیتونی منو با اکست توی یک خونه نگه داری تهیونگ!
شراب سرخ پارت ۲۲🍷
از جلو در کنار رفتم و گذاشتم جنی داخل شود..
جنی تشکری کرد و با چمدان بزرگ صورتیاش داخل شد و به محیط دنج خانه نگاهی گذرا کرد :قشنگه ، تابحال اینجا رو ندیده بودم...
سرد گفتم:مگه همه ملک های منو تو باید ببینی!
اهمیتی به ریکشن او ندادم و جلو تر از جنی حرکت کردم اما با دیدن ا.ت که پا برهنه و شتاب زده پله ها را تا پایین طی میکرد اخمهایم در هم شد..
وقتی به من رسید حلقه اشکی در چشمانش جاری بود اما با دیدن جنی پشت سرم به ثانیه نکشیده حلقه اشکش کنار رفت و جایش را به غضب داد..
مطمئن بودم با کار دیشبم الان خیلی درد دارد ، بخاطر اینکه اینطور شتاب زده عمل کرده بود و به سلامتیش اهمیت نمیداد با اخم گفتم:تو چرا از جات بلند شدی..؟
بهش که رسیدم بدون حرف مانند پر کاه روی دو دستم بلندش کردم و جلو چشمان متعجب جنی ، او را ، بالا به اتاقم بردم..
پایین که گذاشتماش گارد گرفت و گفت:ولم کن لعنتی..
اخمم کور تر شد : چرا یک دفعه هار میشی؟
ا.ت با عصبانیت گفت:این زنیکه اینجا چه غلطی میکنه تهیونگ؟ برای چی اومده اینجا...؟!!
کلافه چشمانم را روی هم فشردم و نفسم را بیرون فرستادم:جنی تا چند روزی مهمون ماست..
_چی!!! مهمون؟ یعنی میخوای اینجا نگهش داری؟
این همه عصبانیت و بد حرف زدنش با من واقعا زیادی بود...
+اره مشکلش چیه..؟
تک خندهای به تمسخر کرد و گفت:نکنه آوردیش اینجا باهاش بخوابی..!!!
بهت زده به او چشم دوختم... چیزی نگفتم ببینم میخواد تا کجا پیش بره : اها حتما با خودت گفتی یکی کمه بکنمش دو تا اره؟!
این اولین بار بود داشتم صبر به خرج میدادم ، عجیب نبود! بخاطر خشونت دیشبم نمیخواستم بیشتر از این بهش صدمه بزنم.
_من میفهمم چی از دهنم بیرون میاد تو نمیفهمی داری چیکار میکنی، رفتارتو نمیبینی، تو نمیتونی منو با اکست توی یک خونه نگه داری تهیونگ!
۱.۰k
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.