شراب سرخ پارت ۲۳🍷
شراب سرخ پارت ۲۳🍷
چرا میتونم!من این قدرتو دارم...و تو هم جنی رو توی این خونه قبول میکنی و میخوام مثل یک میزبان ازش پذیرایی کنی..
_اوه حتما با جام شراب و اندکی مرگ موش حتما پذیرا میشوم..
واقعا نمیفهمیدمش چرا اینقدر روی جنی حساسیت به خرج میداد با توجه به اینکه انها همین دیشب باهم آشنا شده بودند.
ا.ت عصبی خنده بلندی سر داد! این چهره جدیدش برایم تازگی داشت: ببین چی میگم تهیونگ...یا جای من اینجاست یا جای اون..
دستانم را به کمر زدم و پوزخندی نثارش کردم:داری برای من خط و نشون میکشی؟
منی که حتی دولت این کشور جلویم سر خم میکرد نیستند ببینند که تو اتاق خوابم یک دختر کوچولو پیدا شده و دارد اینطور غرور مردانهام را به چالش میکشد.
_نه! دارم میگم اگه اون بمونه من میرم..
و به سمت در پا تند کرد، پشت سرش رفتم، خواست در را باز کند که مانع شدم و دستم را به در کوبیدم و محکم بستمش... تن ظریفش را بین خودم و در قفل کردم.
حالا ا.ت از پشت در آغوش بزرگم اسیر شده بود ،سرم را پایین بردم و زیر گوشش با عصبانیت غریدم:تو هیچ جا نمیری ا.ت ، تا الانم خیلی صبوری کردم..صگم نکن که بد میبینی..
در همون جای محدود سمتم چرخید و با جسارت گفت: دلم میخواد بدونم صگ بشی چیکار میکنی میزنی؟ خب بزن! کبود میکنی ؟ خب بکن!
حرفهایی که میزد اعصابم را خراش میداد کاری میکرد تا اون روی صگم بالاخره بالا بیاد...
محکم مشتم را به در کوبیدم و سرش داد زدم: اینقدر روی اعصاب من خط ننداز ا.ت... چیزی بهت نمیگم پاتو از گلیمت دراز تر نکن..
متوجه بغضش شدم و چقدر این بغض دلم را لرزاند.
_بخاطر اکست سر من داد نزن..!
هلم داد اما از او جدا نشدم و سدش شدم..
نفسم را مقابل صورتش بیرون فرستادم و چانه استخوانی ظریفش را بین دو انگشتم گرفتم و بالا آوردم وقتی دیدم چشمان تیلهای جذابش هر جایی را جز من میپاید گفتم:بهم نگاه کن ا.ت..
چشمان غمناکش را سویم سوق داد..
زیاد از حرفی که میخواستم بزنم مطمئن نبودم اما شاید میتوانست اوضاع بین مان را آرام تر کند.
میدونم درد داری ، اینم میدونم ...
سخت بود بگم... زبانی به لبان خشکیدهام کشیدم و ادامه دادم: که دیشب اولین رابطهات رو تجربه کردی و میدونم که کمی خشن برخورد کردم..... بابتش عذر میخوام.
چرا میتونم!من این قدرتو دارم...و تو هم جنی رو توی این خونه قبول میکنی و میخوام مثل یک میزبان ازش پذیرایی کنی..
_اوه حتما با جام شراب و اندکی مرگ موش حتما پذیرا میشوم..
واقعا نمیفهمیدمش چرا اینقدر روی جنی حساسیت به خرج میداد با توجه به اینکه انها همین دیشب باهم آشنا شده بودند.
ا.ت عصبی خنده بلندی سر داد! این چهره جدیدش برایم تازگی داشت: ببین چی میگم تهیونگ...یا جای من اینجاست یا جای اون..
دستانم را به کمر زدم و پوزخندی نثارش کردم:داری برای من خط و نشون میکشی؟
منی که حتی دولت این کشور جلویم سر خم میکرد نیستند ببینند که تو اتاق خوابم یک دختر کوچولو پیدا شده و دارد اینطور غرور مردانهام را به چالش میکشد.
_نه! دارم میگم اگه اون بمونه من میرم..
و به سمت در پا تند کرد، پشت سرش رفتم، خواست در را باز کند که مانع شدم و دستم را به در کوبیدم و محکم بستمش... تن ظریفش را بین خودم و در قفل کردم.
حالا ا.ت از پشت در آغوش بزرگم اسیر شده بود ،سرم را پایین بردم و زیر گوشش با عصبانیت غریدم:تو هیچ جا نمیری ا.ت ، تا الانم خیلی صبوری کردم..صگم نکن که بد میبینی..
در همون جای محدود سمتم چرخید و با جسارت گفت: دلم میخواد بدونم صگ بشی چیکار میکنی میزنی؟ خب بزن! کبود میکنی ؟ خب بکن!
حرفهایی که میزد اعصابم را خراش میداد کاری میکرد تا اون روی صگم بالاخره بالا بیاد...
محکم مشتم را به در کوبیدم و سرش داد زدم: اینقدر روی اعصاب من خط ننداز ا.ت... چیزی بهت نمیگم پاتو از گلیمت دراز تر نکن..
متوجه بغضش شدم و چقدر این بغض دلم را لرزاند.
_بخاطر اکست سر من داد نزن..!
هلم داد اما از او جدا نشدم و سدش شدم..
نفسم را مقابل صورتش بیرون فرستادم و چانه استخوانی ظریفش را بین دو انگشتم گرفتم و بالا آوردم وقتی دیدم چشمان تیلهای جذابش هر جایی را جز من میپاید گفتم:بهم نگاه کن ا.ت..
چشمان غمناکش را سویم سوق داد..
زیاد از حرفی که میخواستم بزنم مطمئن نبودم اما شاید میتوانست اوضاع بین مان را آرام تر کند.
میدونم درد داری ، اینم میدونم ...
سخت بود بگم... زبانی به لبان خشکیدهام کشیدم و ادامه دادم: که دیشب اولین رابطهات رو تجربه کردی و میدونم که کمی خشن برخورد کردم..... بابتش عذر میخوام.
۷۵۹
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.