پارت ۴۳ فیک دور اما آشنا
پارت ۴۳
آدلیا ویو
تهیونگ : اوکی بیا
باهم از خونه زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و بعد از چند مین رسیدیم و رفتیم داخل
فقط خدمه ها بودن و کارمندا
تهیونگ : مگه ساعت چنده که هیچکس نیومده؟
آدلیا : بزار ببینم
گوشیمو روشن کردم و ساعتو نگاه کردم
آدلیا : ۵ بعد از ظهر
تهیونگ : اها خب به خاطر همینه
آدلیا : آره چون مهمونی ساعت ۶ ظهر شروع میشه
تهیونگ : خوبه بیا بریم یه سری بزنیم
تک تک همه ی کارمندا اومدن و سلام کردن
یه سری به آشپزخونه زدم
همچی اوکی بود
به همراه تهیونگ یجا نشستم و کم کم بقیه ی مهمونا و همکارا هم اومدن
و عروسیمونم تبریک میگفتن و جواب ماهم
ادلیا : ممنون
تهیونگ : ممنون
بود........ و این مهمونی با خوبی و خوشی به پایان رسید
تهیونگ : چاگیا بریم خونه؟
آدلیا : اره بریم دیگه
تهیونگ : باشه
آخرین افرادی که از تالار خارج شدن ما بودیم
باهم به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم و رفتیم خونه
بعد از چند مین رسیدیم
تهیونگ ماشینو پارک کرد و منم کلیدو انداختم توی در و درو باز کردم
تهیونگم اومد و باهم رفتیم داخل
تهیونگ : خیلی خسته ایم بهتره بریم بخوابیم
آدلیا : موافقم
رفتیم تو اتاق و لباسامونو عوض کردیم
حس حالت تهوع بهم دست داد و سریع دیودم و رفتم به سمت دستشویی ، تهیونگ بعد از چند ثانیه متوجه ی من شد و داشت از پشتم میومد
تهیونگ : بیب خوبی؟
سریع رفتم دستشویی و درو بستم و بالا آوردم
تهیونگ درو باز کرد و گفت
تهیونگ : چاگیا خوبی ؟
آدلیا : ارع خوبم
دست و صورتمو شستم و خشک کردم
تهیونگ : میخای بریم بیمارستان ؟
آدلیا : این وقت شب که نمیشه ...... فردا میریم
تهیونگ : مطمئنی ؟
آدلیا : اره بابا بیا بریم بخوابیم
ناخوداگاه اشکام سرازیر شد
تهیونگ : چرا گریه میکنی قریونت برم ، حالت بده بریم دکتر گریه نکن
آدلیا : عه حالت تهوه که گریه نداره یاد بچمون افتادم
یا این حرفم تهیونگ هم اشکی از گوشه ی چشمش ریخت ولی سریع پاکش کرد (عر خودم گریم گرفت🥺)
تهیونگ : چاگیا بیا بریم بخوابیم بهش فکر نکن💔
اشکامو پاک کردم و گفتم
آدلیا : باشه
باهم رفتیم توی اتاق و خوابیدیم
صبح
آدلیا ویو
صبح از خواب با آرامش بیدار شدم و رفتم دوش آب گرم گرفتم و اومدم
موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم و روتین پوستیمو انجام دادم و رفتم پایین
تهیونگ: چاگیا بیا صبحونه حاضره
آدلیا : باشه الان میام
به سمت میز صبحونه رفتم ولی تا نزدیکش شدم یه بوی خیلی بد به مشامم خورد و دوباره حالت تهوه گرفتم
و به سمت دستشویی دویدم و بالا اوردم (ببخشید فک کنم حالتونو بد کردم🤣)
تهیونگ هم اومد
تهیونگ : خوبی ؟
آدلیا : آرع
تهیونگ : اینجوری نمیشه لباساتو عوض کن بریم دکتر
آدلیا : باشه
تهیونگ : .......
آدلیا ویو
تهیونگ : اوکی بیا
باهم از خونه زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و بعد از چند مین رسیدیم و رفتیم داخل
فقط خدمه ها بودن و کارمندا
تهیونگ : مگه ساعت چنده که هیچکس نیومده؟
آدلیا : بزار ببینم
گوشیمو روشن کردم و ساعتو نگاه کردم
آدلیا : ۵ بعد از ظهر
تهیونگ : اها خب به خاطر همینه
آدلیا : آره چون مهمونی ساعت ۶ ظهر شروع میشه
تهیونگ : خوبه بیا بریم یه سری بزنیم
تک تک همه ی کارمندا اومدن و سلام کردن
یه سری به آشپزخونه زدم
همچی اوکی بود
به همراه تهیونگ یجا نشستم و کم کم بقیه ی مهمونا و همکارا هم اومدن
و عروسیمونم تبریک میگفتن و جواب ماهم
ادلیا : ممنون
تهیونگ : ممنون
بود........ و این مهمونی با خوبی و خوشی به پایان رسید
تهیونگ : چاگیا بریم خونه؟
آدلیا : اره بریم دیگه
تهیونگ : باشه
آخرین افرادی که از تالار خارج شدن ما بودیم
باهم به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم و رفتیم خونه
بعد از چند مین رسیدیم
تهیونگ ماشینو پارک کرد و منم کلیدو انداختم توی در و درو باز کردم
تهیونگم اومد و باهم رفتیم داخل
تهیونگ : خیلی خسته ایم بهتره بریم بخوابیم
آدلیا : موافقم
رفتیم تو اتاق و لباسامونو عوض کردیم
حس حالت تهوع بهم دست داد و سریع دیودم و رفتم به سمت دستشویی ، تهیونگ بعد از چند ثانیه متوجه ی من شد و داشت از پشتم میومد
تهیونگ : بیب خوبی؟
سریع رفتم دستشویی و درو بستم و بالا آوردم
تهیونگ درو باز کرد و گفت
تهیونگ : چاگیا خوبی ؟
آدلیا : ارع خوبم
دست و صورتمو شستم و خشک کردم
تهیونگ : میخای بریم بیمارستان ؟
آدلیا : این وقت شب که نمیشه ...... فردا میریم
تهیونگ : مطمئنی ؟
آدلیا : اره بابا بیا بریم بخوابیم
ناخوداگاه اشکام سرازیر شد
تهیونگ : چرا گریه میکنی قریونت برم ، حالت بده بریم دکتر گریه نکن
آدلیا : عه حالت تهوه که گریه نداره یاد بچمون افتادم
یا این حرفم تهیونگ هم اشکی از گوشه ی چشمش ریخت ولی سریع پاکش کرد (عر خودم گریم گرفت🥺)
تهیونگ : چاگیا بیا بریم بخوابیم بهش فکر نکن💔
اشکامو پاک کردم و گفتم
آدلیا : باشه
باهم رفتیم توی اتاق و خوابیدیم
صبح
آدلیا ویو
صبح از خواب با آرامش بیدار شدم و رفتم دوش آب گرم گرفتم و اومدم
موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم و روتین پوستیمو انجام دادم و رفتم پایین
تهیونگ: چاگیا بیا صبحونه حاضره
آدلیا : باشه الان میام
به سمت میز صبحونه رفتم ولی تا نزدیکش شدم یه بوی خیلی بد به مشامم خورد و دوباره حالت تهوه گرفتم
و به سمت دستشویی دویدم و بالا اوردم (ببخشید فک کنم حالتونو بد کردم🤣)
تهیونگ هم اومد
تهیونگ : خوبی ؟
آدلیا : آرع
تهیونگ : اینجوری نمیشه لباساتو عوض کن بریم دکتر
آدلیا : باشه
تهیونگ : .......
- ۳۷۸
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط