شهریور همون دختر نازدونه و شوخ و شنگیه که چشماش همرنگ سنگ
شهریور همون دختر نازدونه و شوخ و شنگیه که چشماش همرنگ سنگای لاجوردیه دریاس و بوسههاش، طعم هندونههای خونهی خانوم جون و میده! لباش حتی از گیلاسای باغِ حاج عمو هم پررنگتره!
یه ته تغاریه زنبیل به دست که با پیراهنِ چین دار گل گلیش، لِی لِی کنان توی کوچه باغای روستا میگرده و توی سبدش، خوشههای سبز انگور میخندن! اما میونِ راه، با دیدنِ شکوفههای پرتقال، که روی بلندترین شاخهی درخت باغ دلبری میکردن، چشماش برق میزنه!
باد و بارون، درختا رو تکون میده و برگای زرد و نارنجی میرقصن و با ناز، روی زمینو فرش میکنن!
اونقدر بازیگوشه که همراه موسیقیِ بارون چرخ میزنه و میرقصه!
انگاری توی دلش خبراییه!
خودشم خوب میدونه برگای پاییزی اومدن تا بختشو باز کنن!
بین خودمون بمونه ولی عاشقِ پسر بزرگهیِ پاییز خاتون شده!
انگاری حضرت مهر، به این نازدونه خانوم گفته با اومدن پرتقالا منم میام و برای همیشه میبرمت واسهی خودم!
یهو تا چشم باز میکنه، دلبر پاییزی شو میبینه که با یه دسته گل نارنگی، انتهای کوچه باغِ شهریور واستاده!
توی جیبِ کتِ شیک و اتو کشیدهی خرمالو رنگش، یدونه انار سرخ و تب دار گذاشته و با غرور به این دردونهی تابستونی خیره شده!
شهریور بانو اما هنوز مُرَدَده، بین موندن یا رفتن! انگاری هنوز حاضر نیس، هندونههای تابستونو، با برگای رنگی عوض کنه! شایدم گیلاسو، بیشتر از نارنگی دوست داره! حضرت مهر با چشمای کهربایی و بی قرارش، منتظرش واستاده. انگار همه توی پاییز، منتظر این دوتا شاخِ شمشادن! گمونم اون طرف جشن بزرگی گرفتن و همهی کوچهها رو، با برگای نارنجی آذین بستن! شهریور دُختمون این پا و اون پا میکنه اما نگاه لیموییِ حضرت مهر، انگار قویتر ازین حرفاس! پس همهی خاطرههای تابستونیشو میریزه توی همون سبد انگور و با شوق، سمت معشوقهی پاییزیش میدوه! شازده مهرمون، عاشقانه بغلش میکنه. یه تور سفید که با دونههای انار، تزئین شده رو، میندازه روی سر عروسشو با بوسهای که روی چشمای لاجوردیش میزنه، این همه انتظار و خاتمه میده! پاییز خاتون کل میکشه و آبان و آذر، همراه بارون و نارنگیا دست میزنن و نازدونهی تابستونی رو، روونهی خونهی بخت میکنن! همه انقدر خوشحال بودن که هیچ کس ندید، سبد انگوری که توی کوچه باغ شهریور جا موند، با نگاه اشک آلود، دفتر فصل گرما رو بَست. یه کاسه آب پشت سرشون ریختو، ته تغاری تابستونو بدرقهی کوچهی پاییز کرد...
پاییزتون مبارک🍂♥️
#سوسن_پ
#خاص #بینظیر
یه ته تغاریه زنبیل به دست که با پیراهنِ چین دار گل گلیش، لِی لِی کنان توی کوچه باغای روستا میگرده و توی سبدش، خوشههای سبز انگور میخندن! اما میونِ راه، با دیدنِ شکوفههای پرتقال، که روی بلندترین شاخهی درخت باغ دلبری میکردن، چشماش برق میزنه!
باد و بارون، درختا رو تکون میده و برگای زرد و نارنجی میرقصن و با ناز، روی زمینو فرش میکنن!
اونقدر بازیگوشه که همراه موسیقیِ بارون چرخ میزنه و میرقصه!
انگاری توی دلش خبراییه!
خودشم خوب میدونه برگای پاییزی اومدن تا بختشو باز کنن!
بین خودمون بمونه ولی عاشقِ پسر بزرگهیِ پاییز خاتون شده!
انگاری حضرت مهر، به این نازدونه خانوم گفته با اومدن پرتقالا منم میام و برای همیشه میبرمت واسهی خودم!
یهو تا چشم باز میکنه، دلبر پاییزی شو میبینه که با یه دسته گل نارنگی، انتهای کوچه باغِ شهریور واستاده!
توی جیبِ کتِ شیک و اتو کشیدهی خرمالو رنگش، یدونه انار سرخ و تب دار گذاشته و با غرور به این دردونهی تابستونی خیره شده!
شهریور بانو اما هنوز مُرَدَده، بین موندن یا رفتن! انگاری هنوز حاضر نیس، هندونههای تابستونو، با برگای رنگی عوض کنه! شایدم گیلاسو، بیشتر از نارنگی دوست داره! حضرت مهر با چشمای کهربایی و بی قرارش، منتظرش واستاده. انگار همه توی پاییز، منتظر این دوتا شاخِ شمشادن! گمونم اون طرف جشن بزرگی گرفتن و همهی کوچهها رو، با برگای نارنجی آذین بستن! شهریور دُختمون این پا و اون پا میکنه اما نگاه لیموییِ حضرت مهر، انگار قویتر ازین حرفاس! پس همهی خاطرههای تابستونیشو میریزه توی همون سبد انگور و با شوق، سمت معشوقهی پاییزیش میدوه! شازده مهرمون، عاشقانه بغلش میکنه. یه تور سفید که با دونههای انار، تزئین شده رو، میندازه روی سر عروسشو با بوسهای که روی چشمای لاجوردیش میزنه، این همه انتظار و خاتمه میده! پاییز خاتون کل میکشه و آبان و آذر، همراه بارون و نارنگیا دست میزنن و نازدونهی تابستونی رو، روونهی خونهی بخت میکنن! همه انقدر خوشحال بودن که هیچ کس ندید، سبد انگوری که توی کوچه باغ شهریور جا موند، با نگاه اشک آلود، دفتر فصل گرما رو بَست. یه کاسه آب پشت سرشون ریختو، ته تغاری تابستونو بدرقهی کوچهی پاییز کرد...
پاییزتون مبارک🍂♥️
#سوسن_پ
#خاص #بینظیر
۶.۶k
۰۱ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.