پس گورتو گم کن و برو
_پس گورتو گم کن و برو
+بعد دو ساعت و نیم که با دوستام وقت گذروندم اومدم خونه تا رسیدن به در صدای داد اومد برا همین زود رفتم تو دیدم کاترین داره با چمدون میاد پایین گفتم
+چیزی شده؟
™اره توی هرزه زندگیمو نابود کردی!
+من؟
_زر میزنه گمشو بیرون
®پدر چه اتفاقی افتاده؟
_همه ی چیزایی که ا. ت میگفت درست بود کاترین یه هرزس!
ولی دلیلی نمیشه که باهاش باشم
+ناراحت شدم ازین حرفش ولی بروز ندادم و به راهم ادامه دادم رفتم تو اتاقم از یه طرف خوشحال بودم دیگه کاترینی نیست و از ی طرف ناراحت که دیگه کوک نمیخاد با من وارد رابطه شه
ویدیو کوک
همه ی حرفای که زدم الکی بود من ا. ت رو میخاستم ولی نمیخاستم بقیه بچه هام بدونن تا سر وقتش!
پرش زمانی به شب....
+تا شب اتفاقی نیوفتاد و بعد شامم یکم نشستیم حرف زدیم راجب سهام بعد ساعت 12 همه رفتن که بخوابن و من هنوز بیدار بودم که نزدیکای ساعت 1 کوک اومد تم اتاقم
_هنوز نخوابیدی عزیزم؟
+نه پدر بزرگ
_برای چی شدم پدر بزرگ یه هو؟
+خب مگه پدر بزرگم نیسی؟
_اومد و کنار ا. ت نشست
_نه! نیستم من برای تو عشق زندگیتم
+خودت گفتی که دلیل نمیشه که باهاش باشم پس الان نمیخای با من باشی پس برو
_الکی گفتم
+چی؟
_گفتم الکی گفتم
+چرا
_چون نمیخاستم اونا چیزی بفهمن موقعی که باهم رابطه داریم و الا ممکنه اذیتت کنن مخصوصا خالت!
+حالا چرا خاله؟
_چون اون الان از مرگ مریان انداخته به من که بیا با دختر من ازدواج کن و تا بفهمه با تو میخام رابطه داشته باشم اذیتت میکنه
+اها خب
_پس دیگه منو پدر بزرگ صدا نکن بین خودمون
+چی صدا کنم پس؟؟؟؟؟؟
_هرچی کوک عشقم زندگیم یا حتی ددی!
+همون کوک بهتره
_توی س. ک.س باید بم بگی ددی ! 😈😈
+منم اجازه بدم!؟
_تو کلا ماله منی بیبی گرل
+بعد دو ساعت و نیم که با دوستام وقت گذروندم اومدم خونه تا رسیدن به در صدای داد اومد برا همین زود رفتم تو دیدم کاترین داره با چمدون میاد پایین گفتم
+چیزی شده؟
™اره توی هرزه زندگیمو نابود کردی!
+من؟
_زر میزنه گمشو بیرون
®پدر چه اتفاقی افتاده؟
_همه ی چیزایی که ا. ت میگفت درست بود کاترین یه هرزس!
ولی دلیلی نمیشه که باهاش باشم
+ناراحت شدم ازین حرفش ولی بروز ندادم و به راهم ادامه دادم رفتم تو اتاقم از یه طرف خوشحال بودم دیگه کاترینی نیست و از ی طرف ناراحت که دیگه کوک نمیخاد با من وارد رابطه شه
ویدیو کوک
همه ی حرفای که زدم الکی بود من ا. ت رو میخاستم ولی نمیخاستم بقیه بچه هام بدونن تا سر وقتش!
پرش زمانی به شب....
+تا شب اتفاقی نیوفتاد و بعد شامم یکم نشستیم حرف زدیم راجب سهام بعد ساعت 12 همه رفتن که بخوابن و من هنوز بیدار بودم که نزدیکای ساعت 1 کوک اومد تم اتاقم
_هنوز نخوابیدی عزیزم؟
+نه پدر بزرگ
_برای چی شدم پدر بزرگ یه هو؟
+خب مگه پدر بزرگم نیسی؟
_اومد و کنار ا. ت نشست
_نه! نیستم من برای تو عشق زندگیتم
+خودت گفتی که دلیل نمیشه که باهاش باشم پس الان نمیخای با من باشی پس برو
_الکی گفتم
+چی؟
_گفتم الکی گفتم
+چرا
_چون نمیخاستم اونا چیزی بفهمن موقعی که باهم رابطه داریم و الا ممکنه اذیتت کنن مخصوصا خالت!
+حالا چرا خاله؟
_چون اون الان از مرگ مریان انداخته به من که بیا با دختر من ازدواج کن و تا بفهمه با تو میخام رابطه داشته باشم اذیتت میکنه
+اها خب
_پس دیگه منو پدر بزرگ صدا نکن بین خودمون
+چی صدا کنم پس؟؟؟؟؟؟
_هرچی کوک عشقم زندگیم یا حتی ددی!
+همون کوک بهتره
_توی س. ک.س باید بم بگی ددی ! 😈😈
+منم اجازه بدم!؟
_تو کلا ماله منی بیبی گرل
۶.۷k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲