+داشتم از خجالت میمردم که
+داشتم از خجالت میمردم که
بابام اومد سمتم
£من تورو این جوری تربیت کردم که عاشق پدر بزرگت شی!!؟؟؟ 🤬 و زد تو صورت ا. ت
+باورم نمیشد بابام که به من از گل کمتر نمیگفت این کاور کرد
¢واقعا همچین انتحاری نداشتم ازت
همه داشتن بد جور نگام میکردن که کاترین خانم کرم ریخت
ویو کاترین
برای اینکه به جریان پیاز داغ بدم با گریه پریدم بغل کوک
™عشقم اخه چرا این دختره از من متنفره(گریه )
ویو کوک
راستش ناراحت شدم باباش همچین کاری کرد ولی حقش بود
_عشقم متاسفانه شوعرش پایینه
¢بابا من معذرت میخام
_تو چرا؟ دخترت باید معذرت خواهی کنه
+دیدم همه دارن منو منتظر نگاه میکنن
با خشم و مجبور شدم بگم معذرت میخام دیگه تکرار نمیشه
_زود برو تو اتاقت
همین جوری تو حالت خودم بودم که بابام گفت نشنیدی بابا بزرگت چی گفت برو تو اتاقت زود!!
و رفتم تو اتاقم و زار زار گریه کردم
که همین جوری به خواب رفتم
+صبح با نوری که به چشمم خورد از خواب بیدار شدم
که خدمه اومد در زد
﷼:خانم برای صرف صبحانه به پایین بیاید
+چشم
از یه طرف به خاطر اتفاقای دیشب خجالت میکشیدم برم پایین ولی از یه طرف تماما قدرتمو جمع کردم و رفتم پایین با اینکه همه داشتن با اخم بهم نگاه میکردم رفتم سر جام نشستم سلام و صبح بخیر دادم و زره ای تو چشمای کوک نگاه نکردم
™میبینم که دیشب کلی کارای بد جور کردی الانم داری با کمال پروییت رفتار میکنی انگار از ما طلبکاری!؟ 😏
+نه خیر اصلا هم این طور نیست شما بد متوجه شدی
™عشقم امروز میشه بریم بیرون بگردیم؟
_ساکت الان سر صبحانه ایم!
ویو جونگ کوک
دیشب موقع خواب کاترین رفت بیرون مسواک بزنه بعد یک ربع نیومده بود رفتم بیرون دنبالش که صداشو شنیدم داشت با تلفن حرف میزد گفت.....
بابام اومد سمتم
£من تورو این جوری تربیت کردم که عاشق پدر بزرگت شی!!؟؟؟ 🤬 و زد تو صورت ا. ت
+باورم نمیشد بابام که به من از گل کمتر نمیگفت این کاور کرد
¢واقعا همچین انتحاری نداشتم ازت
همه داشتن بد جور نگام میکردن که کاترین خانم کرم ریخت
ویو کاترین
برای اینکه به جریان پیاز داغ بدم با گریه پریدم بغل کوک
™عشقم اخه چرا این دختره از من متنفره(گریه )
ویو کوک
راستش ناراحت شدم باباش همچین کاری کرد ولی حقش بود
_عشقم متاسفانه شوعرش پایینه
¢بابا من معذرت میخام
_تو چرا؟ دخترت باید معذرت خواهی کنه
+دیدم همه دارن منو منتظر نگاه میکنن
با خشم و مجبور شدم بگم معذرت میخام دیگه تکرار نمیشه
_زود برو تو اتاقت
همین جوری تو حالت خودم بودم که بابام گفت نشنیدی بابا بزرگت چی گفت برو تو اتاقت زود!!
و رفتم تو اتاقم و زار زار گریه کردم
که همین جوری به خواب رفتم
+صبح با نوری که به چشمم خورد از خواب بیدار شدم
که خدمه اومد در زد
﷼:خانم برای صرف صبحانه به پایین بیاید
+چشم
از یه طرف به خاطر اتفاقای دیشب خجالت میکشیدم برم پایین ولی از یه طرف تماما قدرتمو جمع کردم و رفتم پایین با اینکه همه داشتن با اخم بهم نگاه میکردم رفتم سر جام نشستم سلام و صبح بخیر دادم و زره ای تو چشمای کوک نگاه نکردم
™میبینم که دیشب کلی کارای بد جور کردی الانم داری با کمال پروییت رفتار میکنی انگار از ما طلبکاری!؟ 😏
+نه خیر اصلا هم این طور نیست شما بد متوجه شدی
™عشقم امروز میشه بریم بیرون بگردیم؟
_ساکت الان سر صبحانه ایم!
ویو جونگ کوک
دیشب موقع خواب کاترین رفت بیرون مسواک بزنه بعد یک ربع نیومده بود رفتم بیرون دنبالش که صداشو شنیدم داشت با تلفن حرف میزد گفت.....
۶.۵k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲