&اینکه تو اگه بیای و برای من کار کنی بهت پول خیلی خوبی می
&اینکه تو اگه بیای و برای من کار کنی بهت پول خیلی خوبی میدم!
+چه کاری؟
℅اینکه حالا که کوک تو دستته ازش وارث بیاری و تمام اموالشو بالا بکشی بعد ازش بگیری!
+...... ن
℅چییی؟ +گفتم نههههه
℅چرا؟
+من مثل اون هرزه ها نیستم و کوک رو واقعا دوست دارم
℅باشه این قبول نکردنت عاقبت بدی داره عزیزم!
+من با امی تحدیدا خر نمیشم اقای جوانگ روز خوش و رفتم سمت دفتر کوک
_بیبی کجا بودی نگران شدم!؟
+ببخشید موقعی که نبودی حوصلم سر رفت رفتم بیرون و....
_و چی؟؟؟
+جوانک جلو مو گرفت و( و همه ی چیز میزا رو گف بش )
_غلط کردههههههه(عربده )
+تورو خدا اروم باش
_الان بیچارش میکنم صبر کن!
و رفت سمت اتاق جوانک بدون در رفت تو
℅ننه بابات بهت در زدن یاد ندادن؟
_یاد دادن ولی سر بیشعوری مثل تو خرجش نمیکنم
تو گوه میخوری با زندگیم این جوری صحبت میکنی!
℅به هر حال دیر یا زود رابطتتون تموم میشه مطمئن باش 😁
_بشینو تماشا کن
و رفتم از اتاقش بیرون پیش ا. ت دیدم داره با خودش صحبت میکنه
از پشت در شنیدم
+من کوک رو واقعا دوست دارم ولی اگه یکی دیگرو بیاره تو زندگی کوک و از من متنفر شه چی! ( گریه)
_رفتم تو و بغلش کردم همچین اتفاقی هیچ موقع نمیوفته عزیزم نگران نباش
حالا هم بیا بریم خونه کارام تموم شد
+باشه🥺
_اشکاتو پاک کن فدات شم طاقت دیدن شونو ندارم!
+تو که هیچ موقع باعث نمیشی من این جوری گریه کنم نه؟
_معلومه که ن! من عاشق تو عم
حالا هم بریم
رفتیم سمت خونه
پرش زمانی به شب........
ویو هانا( دختر خاله ا. ت )
من کوک رو واقعا دوست داشتم ولی نه از لحاظ عشق بلکه از لحاظ مال و ثروت و خوشتیپیشو و جذابیش ولی موقعی ک همه دیدم دیشب با ا. ت اوه جوری حرف زد
فلش بک به دیشب
°اصلا خوابم نمیموند گفتم برم با ا. ت بگیم بخندیم اون خیلی باحاله که حرفاشو با کوک شنیدم
داشت قلبم نابود میشد و همچنین عصبی بودم دختره ی افاده ای این چی داره که کوک عاشقشههههه؟؟؟؟
پایان فلش بک
فلش بک به امروز صبح
°گفتم حداقل امروز صبح برم کوک ور بیدار کنم و باهاش صحبت کنم شاید بتونم دل ببرم که دیدیم داره ا. ت بیدارش میکنه و تا اخرین لحظه که بخوان بیان بیرون داشتم از سوراخ در تماشاشون میکردم که تا دیدم دارن میان بیرون زود رفتم سمت اتاق خودم و داشتم نقشه میکشیدم
پایان فلش بک
توی اتاقم بودم و داشتم به همینا فکر میکردم که مامانم اومد
®هانا عزیزم چرا اخمات تو همه؟
°مامان من ناراحتم کوک منو دوست ندارههههههه خودم دیدم با اون دختره ی مزخرف ا. ت چیکارا میکرد 🥺(مامانش فکر میکنه که هانا واقعا کوک رو دوست داره برا همین به کوک اصرار میکنه که بهم باشن ولی اگه بفهمه همش الکی اجازه نمیده)
®منظورت چی دخترم؟
°(همه ی چیزایی که شنیده بود و دسته بود رو برا مامانش تعریف کرد )
+چه کاری؟
℅اینکه حالا که کوک تو دستته ازش وارث بیاری و تمام اموالشو بالا بکشی بعد ازش بگیری!
+...... ن
℅چییی؟ +گفتم نههههه
℅چرا؟
+من مثل اون هرزه ها نیستم و کوک رو واقعا دوست دارم
℅باشه این قبول نکردنت عاقبت بدی داره عزیزم!
+من با امی تحدیدا خر نمیشم اقای جوانگ روز خوش و رفتم سمت دفتر کوک
_بیبی کجا بودی نگران شدم!؟
+ببخشید موقعی که نبودی حوصلم سر رفت رفتم بیرون و....
_و چی؟؟؟
+جوانک جلو مو گرفت و( و همه ی چیز میزا رو گف بش )
_غلط کردههههههه(عربده )
+تورو خدا اروم باش
_الان بیچارش میکنم صبر کن!
و رفت سمت اتاق جوانک بدون در رفت تو
℅ننه بابات بهت در زدن یاد ندادن؟
_یاد دادن ولی سر بیشعوری مثل تو خرجش نمیکنم
تو گوه میخوری با زندگیم این جوری صحبت میکنی!
℅به هر حال دیر یا زود رابطتتون تموم میشه مطمئن باش 😁
_بشینو تماشا کن
و رفتم از اتاقش بیرون پیش ا. ت دیدم داره با خودش صحبت میکنه
از پشت در شنیدم
+من کوک رو واقعا دوست دارم ولی اگه یکی دیگرو بیاره تو زندگی کوک و از من متنفر شه چی! ( گریه)
_رفتم تو و بغلش کردم همچین اتفاقی هیچ موقع نمیوفته عزیزم نگران نباش
حالا هم بیا بریم خونه کارام تموم شد
+باشه🥺
_اشکاتو پاک کن فدات شم طاقت دیدن شونو ندارم!
+تو که هیچ موقع باعث نمیشی من این جوری گریه کنم نه؟
_معلومه که ن! من عاشق تو عم
حالا هم بریم
رفتیم سمت خونه
پرش زمانی به شب........
ویو هانا( دختر خاله ا. ت )
من کوک رو واقعا دوست داشتم ولی نه از لحاظ عشق بلکه از لحاظ مال و ثروت و خوشتیپیشو و جذابیش ولی موقعی ک همه دیدم دیشب با ا. ت اوه جوری حرف زد
فلش بک به دیشب
°اصلا خوابم نمیموند گفتم برم با ا. ت بگیم بخندیم اون خیلی باحاله که حرفاشو با کوک شنیدم
داشت قلبم نابود میشد و همچنین عصبی بودم دختره ی افاده ای این چی داره که کوک عاشقشههههه؟؟؟؟
پایان فلش بک
فلش بک به امروز صبح
°گفتم حداقل امروز صبح برم کوک ور بیدار کنم و باهاش صحبت کنم شاید بتونم دل ببرم که دیدیم داره ا. ت بیدارش میکنه و تا اخرین لحظه که بخوان بیان بیرون داشتم از سوراخ در تماشاشون میکردم که تا دیدم دارن میان بیرون زود رفتم سمت اتاق خودم و داشتم نقشه میکشیدم
پایان فلش بک
توی اتاقم بودم و داشتم به همینا فکر میکردم که مامانم اومد
®هانا عزیزم چرا اخمات تو همه؟
°مامان من ناراحتم کوک منو دوست ندارههههههه خودم دیدم با اون دختره ی مزخرف ا. ت چیکارا میکرد 🥺(مامانش فکر میکنه که هانا واقعا کوک رو دوست داره برا همین به کوک اصرار میکنه که بهم باشن ولی اگه بفهمه همش الکی اجازه نمیده)
®منظورت چی دخترم؟
°(همه ی چیزایی که شنیده بود و دسته بود رو برا مامانش تعریف کرد )
۱۱.۲k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲