"بازی"
"بازی"
🕶part:27🕶
اون ۳ تا هم که انگار به حرف جیمین گوش نکردن رفتن سمت کلودی...
کلودی هم اونو ول کرد و اومد سمت این ۳ تا و بهشون مشت زد
جیمین همونطور که به چارچوب در تکیه کرده...شونه ای بالا انداخت و با بیخیالی گفت
جیمین:من بهتون گفتم نرید سمتش...گوش نکردید
یکیشون پریده با عصبانیت گفت:چرت و پرت نگووو و دهنتو ببند فقط
جیمین:خودت دهنتو ببند....من خودم وقتی این عصبیه ازش میترسم چه برسه به توی جوجه
کلودی هم به هیچکدومشون توجه نمیکرد....بعد ازینکه به همشون مشت زد ایستاد و رو به جیمین کرد
کلودی:تن لشتو تکون بده بیا از زیر زبونش حرف بکشیم
جیمین:اوکی
جیمین رفت خیز برداشت سمتش...اونو از یقه لباسش گرفت و تو چشماش زل زد
جیمین:مرگ یا حرف؟
_:چی میگی تو
جیمین:فقط یدونشو انتخاب کن
_:چرت و پرت نگو و گمشو
جیمین ی مشت خوابوند تو دهنش که ازش خون اومد
_:ح...حرف
جیمین:افرین پسر خوب...حالا بهم بگو...این موادی که توی جام شرابی گذاشتی و خوردی...از کجا خریدی؟
_:نم...نمیدونم...یکی برام میاره
جیمین:کی و کجاست؟
_:توی این بار فقط یکی مواد میاره و به ما میفروشه...اونم رئیس باره...اون برامون میاره و ازون میخریم...همینو میدونم
جیمین:اونوقت کجا پیداش کنم؟
_:من نمیدونم کجاست....ولی پسرش...اون از همه چیش خبر داره
جیمین یدونه مشت دیگه زد به دهنش
جیمین:اینقدر نپیچ بگو کدوم گوریه
_:توی....توی اتاق ویژه ی باره
جیمین:اگه فهمیدم اون دهن کثافتتو باز کردی فاتحتو بخون
بلند شد و هردوشون ازونجا زدن بیرون...رفتن طبقه دوم آخرین اتاق...وارد شدن جمعیت چندانی اونجا نبود
۳ تا دختر و ۳ تا پسر بودن...از بینشون اون دوتا پسرا بلند شدن و اومدن جلو...قشنگ آماده ی دعوا بودن...چاقوهایی رو بدست گرفتن و اومدن جلوتر
آروم آروم قدم برمیداشتن...پسرایی حدود ۱۹ یا ۲۰ ساله
کلودی:اینا برا من باشه
جیمین:مشکلی ندارم
مشت های کلودی به طرز خارق العاده ای قوی بودن...طوری مشت میزد که انگار داره از چیدن وسیله های کمدش لذت میبره
تز مشت زدن خیلی لذت میبرد و وقتی میدید خون طرف ریخته شده این باعث خوشحالیش میشد
طولی نکشید که اون دوتا پسر اوفتادن زمین...تنها یک پسر موند
جیمین رفت طرفش و لم داد رو مبل
🕶part:27🕶
اون ۳ تا هم که انگار به حرف جیمین گوش نکردن رفتن سمت کلودی...
کلودی هم اونو ول کرد و اومد سمت این ۳ تا و بهشون مشت زد
جیمین همونطور که به چارچوب در تکیه کرده...شونه ای بالا انداخت و با بیخیالی گفت
جیمین:من بهتون گفتم نرید سمتش...گوش نکردید
یکیشون پریده با عصبانیت گفت:چرت و پرت نگووو و دهنتو ببند فقط
جیمین:خودت دهنتو ببند....من خودم وقتی این عصبیه ازش میترسم چه برسه به توی جوجه
کلودی هم به هیچکدومشون توجه نمیکرد....بعد ازینکه به همشون مشت زد ایستاد و رو به جیمین کرد
کلودی:تن لشتو تکون بده بیا از زیر زبونش حرف بکشیم
جیمین:اوکی
جیمین رفت خیز برداشت سمتش...اونو از یقه لباسش گرفت و تو چشماش زل زد
جیمین:مرگ یا حرف؟
_:چی میگی تو
جیمین:فقط یدونشو انتخاب کن
_:چرت و پرت نگو و گمشو
جیمین ی مشت خوابوند تو دهنش که ازش خون اومد
_:ح...حرف
جیمین:افرین پسر خوب...حالا بهم بگو...این موادی که توی جام شرابی گذاشتی و خوردی...از کجا خریدی؟
_:نم...نمیدونم...یکی برام میاره
جیمین:کی و کجاست؟
_:توی این بار فقط یکی مواد میاره و به ما میفروشه...اونم رئیس باره...اون برامون میاره و ازون میخریم...همینو میدونم
جیمین:اونوقت کجا پیداش کنم؟
_:من نمیدونم کجاست....ولی پسرش...اون از همه چیش خبر داره
جیمین یدونه مشت دیگه زد به دهنش
جیمین:اینقدر نپیچ بگو کدوم گوریه
_:توی....توی اتاق ویژه ی باره
جیمین:اگه فهمیدم اون دهن کثافتتو باز کردی فاتحتو بخون
بلند شد و هردوشون ازونجا زدن بیرون...رفتن طبقه دوم آخرین اتاق...وارد شدن جمعیت چندانی اونجا نبود
۳ تا دختر و ۳ تا پسر بودن...از بینشون اون دوتا پسرا بلند شدن و اومدن جلو...قشنگ آماده ی دعوا بودن...چاقوهایی رو بدست گرفتن و اومدن جلوتر
آروم آروم قدم برمیداشتن...پسرایی حدود ۱۹ یا ۲۰ ساله
کلودی:اینا برا من باشه
جیمین:مشکلی ندارم
مشت های کلودی به طرز خارق العاده ای قوی بودن...طوری مشت میزد که انگار داره از چیدن وسیله های کمدش لذت میبره
تز مشت زدن خیلی لذت میبرد و وقتی میدید خون طرف ریخته شده این باعث خوشحالیش میشد
طولی نکشید که اون دوتا پسر اوفتادن زمین...تنها یک پسر موند
جیمین رفت طرفش و لم داد رو مبل
۲.۹k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.