رمان(عشق)پارت۵

سوسن:باشه عمر بیا. (عمر چاقو رو گرفت و سوسن رو محکم بغل کرد). عمر:😭😭دیگه این کارو نکن باشه😭😭😭😭من بدون تو میمیرم😢😢😢😢😢. سوسن:اگه تو هم نباشی من خودمو میکشم😭😭😭😢. عمر:لطفا اینجوری نگو باشه😭. سوسن:باشه عشقم. عمر: خیلی دوست دارم😘😘😘. سوسن:منم.
عمر:😘😘😘😘😘😘😘😘. سوسن:☺️☺️☺️ باشه بابا چقد بوسم میکنی من خوبم تموم شد لوسم نکن دیگه🤣🤣🤣. عمر:من دوست دارم عشقمو لوس کنم🤣🤣🤣. سوسن: عمر از دست تو..... دیگه من برم مزون ببینم این دیوونه چیکار داره. عمر:ببین من بهت قول دادم که دردسر درست نکنم پس تو هم بزار منم بیام. سوسن:نه...لطفا. عمر:باشه عشقم هرچی تو بگی. (عمر یهو سوسن رو بغل می‌کنه) سوسن:آ عمر بزارم زمین.....عمر....میشنوی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. عمر: خیلی خب باشه بابا🤣🤣🤣 بفرمایید. (عمر سوسن رو گذاشت زمین). سوسن: خیلی خب پس من دیگه میرم. عمر:باشه عشقم اما اگه خواست کاری کنه بهم زنگ بزن. سوسن:اووووووووفففف وای تو چقد نگرانی مگه می‌خوام برم جنگ یه ذره آرم باش عشقم خدافظ🤣🤣🤣🤣🤣🤣. (سوسن سوار ماشین شد و رفت عمر هم سوار ماشین خودش شد و دنبالش رفت). عمر:(زیرلب) مگه میشه من بزارم تو تنهایی بری پیش اون عوضی.
دیدگاه ها (۰)

رمان(عشق)پارت۴

رمان(عشق)پارت۳

پارت ۱۸نامی. عزیزم برو بخواب که فردا زود بیدار شی باشه؟ چشم ...

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط