۵ part: My half brother...
امروز مهمونی بود
ساعت ۵ مهمونی شروع میشد و العان ساعت یک بود
ا.ت و میا درحال خوردن رامیون بودن که خاله مینجی اومد گفت : هی شما دوتا مگه امشب نباید برید مهمونی پاشید برید حموم دیگه
ا.ت : هییععع حموم یادم رفت
و سریع رفت سمت حموم که خاله مینجی یقشو از پشت گرفت : کجا بچه میخوای آپاندیس بگیری با شکم پر میری حموم
ا.ت : خاله
مینجی : مرض و خاله برو. بشین ساعت دو و سه برو
ا.ت : هوف باشه
خاله مینجی : ا.ت بیا بیرون چهارسعته تو حمومی مثل مرغ آبی بیا بیرون دیگه
ا.ت : اومدم
میا : این میکاپ بیشتر بهت میاد قیافت رو کیوت تر و در کنارش مثل یه ملکه نشون میده
ا.ت : این اکسسوری بیشتر بهش میاد نه
میا : آره همین و بنداز منم ستش ميندازم
آروم از ماشین خارج شدیم و وارد مهمونی شدن بوی مشروب و سیگار حالتمون رو بهم میزد
یه میز خلوت پیدا کردیم و نشستیم
میا : ا.ت چقدر اینجا
ا.ت : جای مزخرفیه میدونم
میا : واقعا حالا چرا ما به این مهمونی دعوت شدیم
ا.ت : نميدو
گارسون : بانو ا.ت لطفا وقتی چراغ های سالن خاموش شد و چراغ وسط تنها روشن موند تشریف بیارید
ا.ت : چشم
گارسون رفت
میا : چیکارت داره یعنی
ا.ت : نميدونم حالا بزار ببنم چی میشه
چراغ ها همونطور که گارسون گفته بود شد و ا.ت اومد بره جلو که یه صدایی از پشت صندلی ا.ت : گفت : تکون نخور بشین روی صندلی
ا.ت با ترس نشست روی صندلی و هیچی نگفت
و لب از لرزش دست هاش معلوم بود واقعا ترسیده
از زبان جونگ کوک
امروز بادیگارد بهم گفت میا و ا.ت رو به یه مهمونی دعوت کردن که توی اون مهمونی الکس رتبه پایین ترین مافیا ی کره میخواد بهش اعتراف کنه
مگه از رو جنازه من رد بشه پسره ی بز
با بچه ها همه چی رو اوکی کردیم و دوست دختر قبلی الکس رم پیدا کردیم و همه چی رو بهش گفتیم
وقتی چراغ ها خاموش شد رفتم پشت صندلی ا.ت و گفتم بشینه و دوست دختر قبلی الکس رو فرستادم جلو و الکس دیوونه هم فکر کرد این ا.ته و. ازش خاستگاری کرد،و اونم قبول کرد و تو اون فاصله منو جین هیونگ ا.ت و میا رو بیهوش کردیم و بردیم عمارت
ساعت ۵ مهمونی شروع میشد و العان ساعت یک بود
ا.ت و میا درحال خوردن رامیون بودن که خاله مینجی اومد گفت : هی شما دوتا مگه امشب نباید برید مهمونی پاشید برید حموم دیگه
ا.ت : هییععع حموم یادم رفت
و سریع رفت سمت حموم که خاله مینجی یقشو از پشت گرفت : کجا بچه میخوای آپاندیس بگیری با شکم پر میری حموم
ا.ت : خاله
مینجی : مرض و خاله برو. بشین ساعت دو و سه برو
ا.ت : هوف باشه
خاله مینجی : ا.ت بیا بیرون چهارسعته تو حمومی مثل مرغ آبی بیا بیرون دیگه
ا.ت : اومدم
میا : این میکاپ بیشتر بهت میاد قیافت رو کیوت تر و در کنارش مثل یه ملکه نشون میده
ا.ت : این اکسسوری بیشتر بهش میاد نه
میا : آره همین و بنداز منم ستش ميندازم
آروم از ماشین خارج شدیم و وارد مهمونی شدن بوی مشروب و سیگار حالتمون رو بهم میزد
یه میز خلوت پیدا کردیم و نشستیم
میا : ا.ت چقدر اینجا
ا.ت : جای مزخرفیه میدونم
میا : واقعا حالا چرا ما به این مهمونی دعوت شدیم
ا.ت : نميدو
گارسون : بانو ا.ت لطفا وقتی چراغ های سالن خاموش شد و چراغ وسط تنها روشن موند تشریف بیارید
ا.ت : چشم
گارسون رفت
میا : چیکارت داره یعنی
ا.ت : نميدونم حالا بزار ببنم چی میشه
چراغ ها همونطور که گارسون گفته بود شد و ا.ت اومد بره جلو که یه صدایی از پشت صندلی ا.ت : گفت : تکون نخور بشین روی صندلی
ا.ت با ترس نشست روی صندلی و هیچی نگفت
و لب از لرزش دست هاش معلوم بود واقعا ترسیده
از زبان جونگ کوک
امروز بادیگارد بهم گفت میا و ا.ت رو به یه مهمونی دعوت کردن که توی اون مهمونی الکس رتبه پایین ترین مافیا ی کره میخواد بهش اعتراف کنه
مگه از رو جنازه من رد بشه پسره ی بز
با بچه ها همه چی رو اوکی کردیم و دوست دختر قبلی الکس رم پیدا کردیم و همه چی رو بهش گفتیم
وقتی چراغ ها خاموش شد رفتم پشت صندلی ا.ت و گفتم بشینه و دوست دختر قبلی الکس رو فرستادم جلو و الکس دیوونه هم فکر کرد این ا.ته و. ازش خاستگاری کرد،و اونم قبول کرد و تو اون فاصله منو جین هیونگ ا.ت و میا رو بیهوش کردیم و بردیم عمارت
۱۰.۸k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.