گایز اصلا پارت های آخر حمایت نشد......برای پارت بعد لطفا
گایز اصلا پارت های آخر حمایت نشد......برای پارت بعد لطفا ۱۰ کامنت بزارید.......
دره ی خوشبختــــــــے♡
《پارت ۱۸》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟠》
-سلام خانم مدیر
+سلام
-بشین
+مرسی(لبخند زوری)
غذامو گذاشتم و نشستم
چند مینی بینمون سکوت بود که جونگ کوک شروع به حرف زدن کرد
-خوشحالی؟
+چی؟
-منظورم اینه که از اینکه سرپرست تیم شدی خوشحالی؟
+خب آره......معلومه......هر کی جای من بود خوشحال بود
سرش و دوباره پایین انداخت و لبخند ریزی زد و ادامه داد
-آره خب .......کیه که ناراحت بشه......
حرفی نزدم و دوباره سرمو به غدا خوردن گرم کردم که دوباره سر حرفو باز کرد.......
با دهن پر انگار که چیزی یادش اومده و می خواد بگه گفت
-راستی یادم نبود.......باید شیرینی بدی....(با دهن پر)
+شیرینی چی؟
-شرینیه مدیر شدنت دیگه.......موقعی که به همه شیرینی دادی من نبودم......باید به من یه شیرینی درست و حسابی بدی
+به عنوان چه کسی باید بهت شیرینی درست و حسابی بدم؟(با خنده)
-خب.......خب.......خب به عنوان کار آموز و هم گروهی قبلیت........مثل اینکه من تو رو از دست آقای چوی نجات دادم ها!........وگرنه الان بیکار توی خونه به سر میبردی
+خیلی خب......خیلی خب بابا.....باشه یه شیرینی خوب بهت میدم....وایسا ببینم........تو که بخاطر این منو نجات ندادی که بعدا سرم منت بزاری ها؟.....(با خنده)
-نه مادام کیم........ من نمی تونم یه همچین جسارتی به شما کنم......
از این حرفش خندم گرفت.......
+خب چطوره امشب بریم با هم شام بخوریم؟
-خب .....باشه....خوبه.......منم برنامه ای ندارم.......
ناهار خوردیم بعد دو تامون رفتیم سرکار خودمون.......راستی یادم رفت ازش بپرسم چرا این دو روز نیومده........ولش کن.....شب ازش میپرسم........
ولی باورم نمیشد انقدر صمیمی با جونگ کوک حرف زدم.........اصلا انگار این جونگ کوک با اون جونگ کوکی که توی بار دیدم فرق داشت.........به هر حال خیلی خوشحال بودم که قضیه حل شده.......دیگه باید میرفتم خونه و برای شب آماده میشدم......
شب ساعت ۱۰ رفتم رستورانی که جونگ کوک لوکیشنش رو برام فرستاده بود..........داخل که شدم دیدم داره برام دست تکون میده.......به سمت میزی که نشسته بود رفتم و نشستم سر اون یکی صندلی......
+سلام
-سلام خانم مدیر
+مثلا قرار بود من مهمونت کنم......بعد تو رستوران رزرو کردی
-هنوزم پول غذاها با توعه
+(لبخند😊)
`چی میل دارین؟
اصلا نفهمیدم کی گارسون اومد بالای سرمون......
جونگ کوک نگاهی به منو انداخت......بعد گفت
-من یه ظرف جاجانگمیون و گیمباپ می خوام
نگاهی به منو انداختم.......قیمت ها رو نزده بود.......اینجا کجاست جونگ کوک منو آورده.......حتما جای خیلی با کلاسیه که قیمت نزده رو منوش........از دکوراسیونش هم معلومه باکلاسه..........تم بنفش و سفید......و فضای آروم و تقریبا تاریک ...........با یه موزیک ملایمی که از نوت هاش معلوم بود فرانسویه.........
`ببخشید خانم شما چی میل دارین؟
نگاهمو به گارسون رو به روم دادمو گفتم
+منم همون جاجانگمیون و گیمباپ می خورم مرسی
`چشم.....
گارسون که رفت دوباره سکوت مرگباری بینمون شکل گرفت......
تا اینکه من سر صحبتو باز کردم
+خب جناب جئون نگفتی چرا دو روزه نیومدی؟
که با خنده جوابمو داد
-فکر کردم یادت رفته
+عا عا.......نخیرم یادم نرفته.......حالا باید برام کامل توضیح بدی......بگو ببینم...........
~~~~~~~~~~~~~~~~~
دره ی خوشبختــــــــے♡
《پارت ۱۸》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟠》
-سلام خانم مدیر
+سلام
-بشین
+مرسی(لبخند زوری)
غذامو گذاشتم و نشستم
چند مینی بینمون سکوت بود که جونگ کوک شروع به حرف زدن کرد
-خوشحالی؟
+چی؟
-منظورم اینه که از اینکه سرپرست تیم شدی خوشحالی؟
+خب آره......معلومه......هر کی جای من بود خوشحال بود
سرش و دوباره پایین انداخت و لبخند ریزی زد و ادامه داد
-آره خب .......کیه که ناراحت بشه......
حرفی نزدم و دوباره سرمو به غدا خوردن گرم کردم که دوباره سر حرفو باز کرد.......
با دهن پر انگار که چیزی یادش اومده و می خواد بگه گفت
-راستی یادم نبود.......باید شیرینی بدی....(با دهن پر)
+شیرینی چی؟
-شرینیه مدیر شدنت دیگه.......موقعی که به همه شیرینی دادی من نبودم......باید به من یه شیرینی درست و حسابی بدی
+به عنوان چه کسی باید بهت شیرینی درست و حسابی بدم؟(با خنده)
-خب.......خب.......خب به عنوان کار آموز و هم گروهی قبلیت........مثل اینکه من تو رو از دست آقای چوی نجات دادم ها!........وگرنه الان بیکار توی خونه به سر میبردی
+خیلی خب......خیلی خب بابا.....باشه یه شیرینی خوب بهت میدم....وایسا ببینم........تو که بخاطر این منو نجات ندادی که بعدا سرم منت بزاری ها؟.....(با خنده)
-نه مادام کیم........ من نمی تونم یه همچین جسارتی به شما کنم......
از این حرفش خندم گرفت.......
+خب چطوره امشب بریم با هم شام بخوریم؟
-خب .....باشه....خوبه.......منم برنامه ای ندارم.......
ناهار خوردیم بعد دو تامون رفتیم سرکار خودمون.......راستی یادم رفت ازش بپرسم چرا این دو روز نیومده........ولش کن.....شب ازش میپرسم........
ولی باورم نمیشد انقدر صمیمی با جونگ کوک حرف زدم.........اصلا انگار این جونگ کوک با اون جونگ کوکی که توی بار دیدم فرق داشت.........به هر حال خیلی خوشحال بودم که قضیه حل شده.......دیگه باید میرفتم خونه و برای شب آماده میشدم......
شب ساعت ۱۰ رفتم رستورانی که جونگ کوک لوکیشنش رو برام فرستاده بود..........داخل که شدم دیدم داره برام دست تکون میده.......به سمت میزی که نشسته بود رفتم و نشستم سر اون یکی صندلی......
+سلام
-سلام خانم مدیر
+مثلا قرار بود من مهمونت کنم......بعد تو رستوران رزرو کردی
-هنوزم پول غذاها با توعه
+(لبخند😊)
`چی میل دارین؟
اصلا نفهمیدم کی گارسون اومد بالای سرمون......
جونگ کوک نگاهی به منو انداخت......بعد گفت
-من یه ظرف جاجانگمیون و گیمباپ می خوام
نگاهی به منو انداختم.......قیمت ها رو نزده بود.......اینجا کجاست جونگ کوک منو آورده.......حتما جای خیلی با کلاسیه که قیمت نزده رو منوش........از دکوراسیونش هم معلومه باکلاسه..........تم بنفش و سفید......و فضای آروم و تقریبا تاریک ...........با یه موزیک ملایمی که از نوت هاش معلوم بود فرانسویه.........
`ببخشید خانم شما چی میل دارین؟
نگاهمو به گارسون رو به روم دادمو گفتم
+منم همون جاجانگمیون و گیمباپ می خورم مرسی
`چشم.....
گارسون که رفت دوباره سکوت مرگباری بینمون شکل گرفت......
تا اینکه من سر صحبتو باز کردم
+خب جناب جئون نگفتی چرا دو روزه نیومدی؟
که با خنده جوابمو داد
-فکر کردم یادت رفته
+عا عا.......نخیرم یادم نرفته.......حالا باید برام کامل توضیح بدی......بگو ببینم...........
~~~~~~~~~~~~~~~~~
۴۰.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.