همین دستهایت

همین دستهایت ...
آنقدر دلتنگ دستهایت هستم
که اینبار که انهارا در دستم گرفتم یک دل سیر میبوسمشان وروی چشمهایم
میگذارم ،مرهمند برای چشمهایی که ازبس گریسته فراقت را کم سو شده ،
درمان دل دردمندم هستن انزمانی که
روی گونه. هایم میگذارم ....
معجزه میکنند دستهای زیبا وگرم
مهربان تو ،بیچاره انکس که تو محرومش کنی از بوییدن وبوسیدن
دستهایت...
شب
دلنوشته های
خان
دیدگاه ها (۰)

فصل رسیدن توتهاست ومن هرروز میرم زیراون درختی که یه روزی باه...

امشب پنج ساله که خانواده موندیدم حتی برای یکبار ،دلم برای بچ...

خیلی سخت بود وگذشت این سالهااماخوبیش اینه داره تموم میشه ...

ای روزگار زورگو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط