امتحان زندگی
《امتحان زندگی 》
فصل 2 ) p⁷⁷
میگن در نا امیدی بس امید است و آخر شب سیاه سفید است
اما اینکه چقدرش میتونه راست باشه گفتنش سخته برای
دختر این داستان هم همینطور هست دختری معصوم و بی گناه
زندگی به قدری میتونه ظالم باشه که تنها اومید زندگیت رو ازت بگيره و در همون عین امید دیگری بهت بده
ازدواج که آرزوی هی دختریه برای اون تبدیل به یه راه محافظت شده
و امضاء کردن یک برگه ازدواج کاملا سوری
درحالی که موهای لخت اش با نسیم ملایم باد به حرکت درمیومد کنار پنجره اوتاق اش ایستاد بود و به حلقه ساده و ظریف توی دستش نگاه میکرد و دستش دیگرش روی شکمش گذاشت
ا،ت.....کوچولوم باور اينکه با کسی ازدواج کردم که خیلی شبیه باباته خیلی برام سخته در حالی که من با وجود تو از زندگی نا امید شده بود
اون سر راهم قرار گرفت ....
با وارد شدم فردی به اتاق نگاهش رو از بیرون گرفت و به تهیونگ که حالا روبه رو اش به دیوار تکیه داد بود نگاه کرد با دیدنش لبخند نرمی زد
ا،ت : کیه برگشتی
تهیونگ دست به سینه ایستاد
تهیونگ : خیلی وقتی نمیشه اما تو طبق معمول بازم توی اتاق هستی و سر پا ایستادی
ا،ت : ما خوبیم نگران نباش
ا،ت نگاهش رو دوباره به بیرون داد و همچنان اون نسیمه ملایمی توی اتاق میوزید تهیونگ با دیدنش اون صحنه که زیادی براش آشنا بود
اخم بين آبرو هایش نشست چون تاحالا ندیده بود اون دختر موهاش رو باز بزار هر بار که باد موهایش رو روی صورتش میریخت و اون با دستش کنار میزد با دیدن اون صحنه درد ناگهانی به سرش وارد شد چشماش روی فشار داد و خاطرات نامعفومی از جلوش چشمانش رد میشدن
مثل همون خواب های که میدید
دستش روی مبل گذاشت و با دست دیگرش شقیقه های سرش رو فشار میداد هر لحظه دردی که توی سرش میپیچید بیشتر میشد و احساس سرگیجه بدی میکرد
ا،ت با دیدن تهیونگ اون وضعیت با نگرانی به سمتش اومد و بازو اش رو گرفت
ا،ت : تهیونگ خوبی چه اتفاقی افتاد
تهیونگ با کمک ا،ت روی مبل تک نفره نشست و به مبل تکیه داد درحالی که چشماش روی هم فشار میداد و جعبه کوچیک قرص رو از توی جیب کتش بیرون بیاره و سعی میکرد بازش کنه
ولی بخاطر سرگيجه هر لحظه دیدش تار میشد
که باعث شد جعبه قرص های از دستش بیوفته ا،ت با عجله خم شد و جعبه قرص های برداشت
و یکی از قرص هارو توی دهن تهیونگ گذاشت و لیوان آبی که روی میز گذاشت بود روی نزدیک لبهاش کرد و بعد از خوردنش
چند لحظه دیگه توی همون حالت بود ا،ت روبه روش نشست وبه صورتش نگاه میکرد دیکه اون اخم چند لحظه پیش بین آبرو هاش نبود
و نفس هاش منظم تر شده بود و به نظر میومد خواب باشه..........
لایک و کامنت فراموش نشه چون اگه فراموش بشه از پارت بعدی خبری نیست 😉
فصل 2 ) p⁷⁷
میگن در نا امیدی بس امید است و آخر شب سیاه سفید است
اما اینکه چقدرش میتونه راست باشه گفتنش سخته برای
دختر این داستان هم همینطور هست دختری معصوم و بی گناه
زندگی به قدری میتونه ظالم باشه که تنها اومید زندگیت رو ازت بگيره و در همون عین امید دیگری بهت بده
ازدواج که آرزوی هی دختریه برای اون تبدیل به یه راه محافظت شده
و امضاء کردن یک برگه ازدواج کاملا سوری
درحالی که موهای لخت اش با نسیم ملایم باد به حرکت درمیومد کنار پنجره اوتاق اش ایستاد بود و به حلقه ساده و ظریف توی دستش نگاه میکرد و دستش دیگرش روی شکمش گذاشت
ا،ت.....کوچولوم باور اينکه با کسی ازدواج کردم که خیلی شبیه باباته خیلی برام سخته در حالی که من با وجود تو از زندگی نا امید شده بود
اون سر راهم قرار گرفت ....
با وارد شدم فردی به اتاق نگاهش رو از بیرون گرفت و به تهیونگ که حالا روبه رو اش به دیوار تکیه داد بود نگاه کرد با دیدنش لبخند نرمی زد
ا،ت : کیه برگشتی
تهیونگ دست به سینه ایستاد
تهیونگ : خیلی وقتی نمیشه اما تو طبق معمول بازم توی اتاق هستی و سر پا ایستادی
ا،ت : ما خوبیم نگران نباش
ا،ت نگاهش رو دوباره به بیرون داد و همچنان اون نسیمه ملایمی توی اتاق میوزید تهیونگ با دیدنش اون صحنه که زیادی براش آشنا بود
اخم بين آبرو هایش نشست چون تاحالا ندیده بود اون دختر موهاش رو باز بزار هر بار که باد موهایش رو روی صورتش میریخت و اون با دستش کنار میزد با دیدن اون صحنه درد ناگهانی به سرش وارد شد چشماش روی فشار داد و خاطرات نامعفومی از جلوش چشمانش رد میشدن
مثل همون خواب های که میدید
دستش روی مبل گذاشت و با دست دیگرش شقیقه های سرش رو فشار میداد هر لحظه دردی که توی سرش میپیچید بیشتر میشد و احساس سرگیجه بدی میکرد
ا،ت با دیدن تهیونگ اون وضعیت با نگرانی به سمتش اومد و بازو اش رو گرفت
ا،ت : تهیونگ خوبی چه اتفاقی افتاد
تهیونگ با کمک ا،ت روی مبل تک نفره نشست و به مبل تکیه داد درحالی که چشماش روی هم فشار میداد و جعبه کوچیک قرص رو از توی جیب کتش بیرون بیاره و سعی میکرد بازش کنه
ولی بخاطر سرگيجه هر لحظه دیدش تار میشد
که باعث شد جعبه قرص های از دستش بیوفته ا،ت با عجله خم شد و جعبه قرص های برداشت
و یکی از قرص هارو توی دهن تهیونگ گذاشت و لیوان آبی که روی میز گذاشت بود روی نزدیک لبهاش کرد و بعد از خوردنش
چند لحظه دیگه توی همون حالت بود ا،ت روبه روش نشست وبه صورتش نگاه میکرد دیکه اون اخم چند لحظه پیش بین آبرو هاش نبود
و نفس هاش منظم تر شده بود و به نظر میومد خواب باشه..........
لایک و کامنت فراموش نشه چون اگه فراموش بشه از پارت بعدی خبری نیست 😉
- ۱۱.۷k
- ۰۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط