حوصله هیچ چیز را نداشت
حوصله هیچ چیز را نداشت..
دلش میخواست در اتاقش بماند و با هیچکس حرفی نزند..
دلش میخواست تا مدتها بخوابد و کسی کاری به کارش نداشته باشد..
دلش میخواست بی اختیار داد بزند،جیغ بکشد،مشت بکوبد،همه چیز را بشکند..!
تنهایی کار خودش را کرده بود.او مجنون شده بود..!
("نوشته خودم")
( ر.کاف )
دلش میخواست در اتاقش بماند و با هیچکس حرفی نزند..
دلش میخواست تا مدتها بخوابد و کسی کاری به کارش نداشته باشد..
دلش میخواست بی اختیار داد بزند،جیغ بکشد،مشت بکوبد،همه چیز را بشکند..!
تنهایی کار خودش را کرده بود.او مجنون شده بود..!
("نوشته خودم")
( ر.کاف )
- ۹.۵k
- ۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط