حوصله هیچ چیز را نداشت

حوصله هیچ چیز را نداشت..
دلش میخواست در اتاقش بماند و با هیچکس حرفی نزند..
دلش میخواست تا مدتها بخوابد و کسی کاری به کارش نداشته باشد..
دلش میخواست بی اختیار داد بزند،جیغ بکشد،مشت بکوبد،همه چیز را بشکند..!
تنهایی کار خودش را کرده بود.او مجنون شده بود..!

("نوشته خودم")

( ر.کاف )
دیدگاه ها (۱)

با بغض:)

نَفَس حبس و ترس مبتد هست پس..!

غمگین بود..مثل دختر بچه ایی تنها درمیان سرما..چشم به راهخسته...

امروز مادرم رو تو حیاط در حال گریه کردن دیدم و بعد از چند دق...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part⁷" ...

🦋 wounded butterfly 🦋part 9کاغذو باز کرد و با دست خطی که دید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط