عضو هشتم
عضو هشتم
اشتباهات پارت هفتم
رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم نشستم رو تخت که دیدم در تراس اتاقم باز شد
ات:ش...شما اینجا چیکار میکنین ؟ (اروم) ( تهیونگ و جونگ کوک اومدن)
جونگکوک:اومدیم نجاتت بدیم
ات:هیس
دستمو گذاشتم رو گردنبندم و یه کاغذ و خودکار برداشتم
( همه ی حرفاشون رو روی کاغذ مینویسن)
ات: نباید حرف بزنین
جونگ کوک: براچی ؟
ات:چون این گردنبنده صداتون رو ظبط میکنه
جونگکوک: چی!؟ شوخی میکنی ؟
ات:نه
تهیونگ اومد و خودکار رو از دست جونگکوک گرفت
تهیونگ:این حرفارو ولش کنید بیاین بریم
ات:من نمیتونم بیام
تهیونگ:براچی
یه نگاه به جونگکوک کردم که تهیونگ یه چیزی در گوشش گفت و جونگکوک با دستش بای بای کرد و از تو تراس رفت بیرون
تهیونگ:بگو چی شده
ات:اگه فرار کنم همه ی فیلم هامو پخش میکنه
تهیونگ:چه فیلمی ؟
ات:ف..فیلم....
حرفی نزدم که تهیونگ خودش متوجه شد و عصبی دستش رو کرد تو موهاش
همون موقع صدای یونجین اومد
یونجین: ات
سریع تهیونگ رو کردم دو تراس و پرده رو کشیدم
ات:.ب..بله
تا درو باز کردم کبوندم به دیوار و شروع کرد به بوسیدنم
به تهیونگ نگاه کردم که دیدم به تعجب و عصبانیت داره به ما نگاه میکنه میخواست بیاد داخل اما با دستم بهش علامت دادم که بره و خداروشکر رفت
اشتباهات پارت هفتم
رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم نشستم رو تخت که دیدم در تراس اتاقم باز شد
ات:ش...شما اینجا چیکار میکنین ؟ (اروم) ( تهیونگ و جونگ کوک اومدن)
جونگکوک:اومدیم نجاتت بدیم
ات:هیس
دستمو گذاشتم رو گردنبندم و یه کاغذ و خودکار برداشتم
( همه ی حرفاشون رو روی کاغذ مینویسن)
ات: نباید حرف بزنین
جونگ کوک: براچی ؟
ات:چون این گردنبنده صداتون رو ظبط میکنه
جونگکوک: چی!؟ شوخی میکنی ؟
ات:نه
تهیونگ اومد و خودکار رو از دست جونگکوک گرفت
تهیونگ:این حرفارو ولش کنید بیاین بریم
ات:من نمیتونم بیام
تهیونگ:براچی
یه نگاه به جونگکوک کردم که تهیونگ یه چیزی در گوشش گفت و جونگکوک با دستش بای بای کرد و از تو تراس رفت بیرون
تهیونگ:بگو چی شده
ات:اگه فرار کنم همه ی فیلم هامو پخش میکنه
تهیونگ:چه فیلمی ؟
ات:ف..فیلم....
حرفی نزدم که تهیونگ خودش متوجه شد و عصبی دستش رو کرد تو موهاش
همون موقع صدای یونجین اومد
یونجین: ات
سریع تهیونگ رو کردم دو تراس و پرده رو کشیدم
ات:.ب..بله
تا درو باز کردم کبوندم به دیوار و شروع کرد به بوسیدنم
به تهیونگ نگاه کردم که دیدم به تعجب و عصبانیت داره به ما نگاه میکنه میخواست بیاد داخل اما با دستم بهش علامت دادم که بره و خداروشکر رفت
۱۰.۹k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.