هوممم داستان دختری عاشق و ازدواج اجباری بهترین داستانی ک

هوممم داستان دختری عاشق و ازدواج اجباری بهترین داستانی که میشه خوند ولی پایان داستانا همیشه مثل کتاب یا رمانا نیست درسته؟!
ویو ات
+صبح روزمو با امید اینکه کوک دوباره پیش دوست دختراش نباشه شروع کردم ساعت هفت صبح بود رفتم توی دستشویی و کارای لازمو کردم و رفتم پیش احوما میدونید منم فرقی با برده ندارم چرا چونکه بدون اجازش حق بیرون رفتن ، دوست داشتن ، و ... رو ندارم و منم باید مثل بقیه خونرو رو تمیز کنم البته بگم که از وقتی اومدم کل اونا اخراج شدن بحز اجوما که اونم مثل من فقط میتونه مرخصی بگیره هعی اون شوهر منم که هر روز تو بغل اون زنس که باهاش دوسته چی بگم سرنوشت عجیب منه با ازدواج اجباره من اونو اندازه جونم دوست دارم
-هوی ات صبحونه کو
+الان درست میکنم وایستا
-زود
/ددی
-سلام خوشگلم
/ددی این دختره هنوز اینجاست
-اره
/من باهات قهلم اصلا تو چرا طلاقش نمیدی(عشوه و لوسسسسسس)
+عوق دختره چندش هرزه(تو ذهنش)
-نمیشه عزبزم بابام ازم ارثو مهروم میکنه
/باشه اشکال نداره ...ددی میشه عصر بریم بیرون
-باشه
+بیاید صبحونه امادست
ویو ات
+حوصلم سر رفته بود دیگه نزدیکای عصر بود ساعت چهار رفتم و در اتاق جونگکوک رو زدم
-بیا
+چه دیدم اون هرزه روی پای کوک
+امم جونگکوک من می خوام برم بیرون
-ماهم میریم تو هم بیا
+باشه
-....
ویو بیرون از زبون ات
+اونا دست تو دست بودن منم که یه گوشه واسه خودم بودم قدم میزدم و فکرمیکردم کاش تو مانهوا بودم کاش تو رمانا بودم(الان تو بغل منی 😑)
/ددی من بستنی می خوام
-باشه من میرم میگیرم
+منم میام می خوام بگیرم
-بیا
ویو جونگکوک
-رفتیم و بستنیو گرفتم این دختره هم بهم چسبیده سرمو اوردم بالا که دیدم اون....اون هاناعه داره شماره میگیره عصبانی شدم خیلی فهمیدم هرزه به حسابش میرسم رفتیم از جاده رد بشم که صدای داد ات بلند شد و من هل داده شدم جلو تنها جمله ای که از ات شنیدم این بود
+دوست دارم بانی کوچولوم
∆چند دقیقه قبل
+رفتیم بستنیارو حساب کردیم اومدیم از جاده رد بشیم که دیدم یه ماشین داره که کوک نزدیک میشه با سرعت رفتم و هولش دادم افتاد زمین یعنی دردش گرفت....دیدم ماشین داره نزدیک میشه چه جالب بزار راحت بشم تا اون دوتا زندگی کنن داد زدم
+دوست دارم بانی کوچولوم
+که پرت شدم ده مار اونور تر چشمام داشت بسته میشد
دیدگاه ها (۰)

ویو جونگکوک-ات پرت شد اونور منم تو شوک بودم رفتم نزدیکش همه ...

دوتاتون وکیل بودید و خیلی متحرف و شیطون حالا رفته بودید دفتر...

بچه ها من فردا در درخواستبارو مینویسم میزارم براتون

صبح+ساعت هشت صبح بود بلند شدم و رفتم سولی هم بلند کردم +سولی...

درخواستی🖤🩸🩸

پارت ۱

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط