ویو جونگکوک

ویو جونگکوک
-ات پرت شد اونور منم تو شوک بودم رفتم نزدیکش همه جمع شده بودن میدونید اونجا بود که فهمیدم ات رو دوست دارم جایی که سرشو توی دستام گرفتم و فقط میگفت دوست دارم لحظه ای که روی سرش پارچه گذاشتن یا شلیدم لحظه ای که انگشتر از دستای لاغر و کوچولوش از روی برانکارد افتاد خیلی دیر شده بود هم برای من هم اون

چند ماه بعد
-ات رفت و منو تنها گذاشت تو این چند ماه فهمیدم اون لحظه هایی که ات با شادی بلند میشد و سلام میکرد و با شیرینی حرف میزد ولی...ولی من فقط با سردی جواب میدادم میسوزه
{گاهی اوقات زیادی دیر میشه}
دیدگاه ها (۵)

دوتاتون وکیل بودید و خیلی متحرف و شیطون حالا رفته بودید دفتر...

که دستمالی جلوی دهنم قرار گرفت مقاومت کردم ولی اونا بهم سیل...

هوممم داستان دختری عاشق و ازدواج اجباری بهترین داستانی که م...

بچه ها من فردا در درخواستبارو مینویسم میزارم براتون

وقتی عضو هشتم بی تی اسی و اون عاشقته درخواستی☆p.4ظهر شده بود...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۳ توی بیمارستان با هم صحبت کردیمهلن : عش...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط