یک روز رویایی
پارت ۳۶🍷
جونگ کوک:فلیکس...پیش فلیکسی؟(با داد)
ا.ت: بخدا توضیح میدم
جونگ کوک:کدوم گوری
ا.ت:جونگ کوک اروم باش بهت میگم
جونگ کوک:گفتم کدوم گورین
ا.ت:نه صب کن اصن خودم میام شرکت
گوشی رو روم قطع کرد ک سریع از جام بلند شدم
ا.ت:جونگ کوک عصبیه باید برم
فلیکس:می رسونمت
ا.ت:نه ترو با من ببینا بدجور اتیشی میشه
رفتم نزدیکش و گونشو بوسیدم
ا.ت:بابت غذا ممنون
چند قدم سریع جلو رفتم ک یه دفعه وایستادم...الان چ گوهی خوردم؟....برگشتم نگاش کردم دیدم دستشو گذاشته رو گونش و مات مبهوت بهم خیرس
ا.ت: ببخشید واقعن ببخشید عادتمه بعد غذا وقتی از مامانم تشکر میکنم گونشو میبوسم..معذرت میخام یکم الان همه چ قاطی شده..بعدن از دلت درمیارم
(ویو نویسنده)
فشار خوریای عزیز چطورید؟
خب ا.ت بدو بدو از رستوران رفت بیرون و سر کوچه تاکسی گرفت تا بره شرکت ولی فلیکس هنوز ت رستوران بود...بوسیدش؟..باورش نمیشد تا اینکه با صدای گارسون ب خودش اومد
گارسون:اقای جئون بفرماید کارتتون..برای اینکه رستوران مارو برای ناهارتون انتخاب کردید متشکریم...اقای جئون؟
فلیکس:ها؟ اها بله ممنون
کارتو ازش گرفت..گارسون ب گونه ی فلیکس نگاه کرد
گارسون:ببخشید ولی روی گونتون رد رژه
فلیکس:رژ؟
انگار برق چهار فاز ب فلیکس وصل کرده بودن...بدو بدو رفت ت دستشویی ک خودشو ت ایینه دید..(ت پارت قبل ا.ت تینت لبش همراهش بود و بعد کلاس ب لباش زده بود و رد اون تینت حالا روی گونه ی فلیکسه)..از دستشویی اومد بیرون و رفت ت ماشینش نشست و باز خودشو ت ایینه دید
فلیکس:دلم نمیخاد هیچ وقت این ردو از روی صورتم پاک کنم...لنتی قلبمو با خودش برد
یه لبخندی از روی عشق روی لب های فلیکس نقش بست..مدام لحظه ای ک لب های ا.ت روی گونش نشست فکر کرد...هر دفعه قلبش از هیجان وایمیستاد..اون عاشق شده بود...معشوقی ک صاحبش یکی دیگس ...ماشین رو روشن کرد و راه افتاد
(ویو ا.ت)
رسیدم ب شرکت...سریع سوار اسانسور شدم و رفتم طبقه ی اخر..از اسنسور ک خارج شدم دیدم هیچکس ت سالن نیست...یکی از کارکنا داشت با سرعت میرفت سمت پله های اضطراری.. تا چشش بهم خورد وایستاد
زنه:فرار کن
ا.ت:چرا؟
زنه:رئیس جئون بدجور عصبیه نباید درو ورش باشیم وگرنه کارمون ساختس..سریع باش فرار کن
اینو گفت و از پله ی اضطراری پایین رفت...چهارستون بدنم میلرزید..رفتم پشت در اتاقش وایستادم و اروم زدم ب در
جونگ کوک:مگه نگفتم گمشید بیرون؟(با داد)
اب دهنمو قورت دادم و درو اروم باز کردم و رفتم داخل...دیدم کلی پرونده پخش و پلا شده رو زمین..جونگ کوک پشت میزش نشسته بود..سرش پایین بود و از کلافگی دستشو لای موهاش کرده بود...درو بستم ک صداش توجهش رو جلب کرد...سرشو بالا گرفت و ت چشام نگاه کرد از چشاش عصبانیت میپاچید...با سرعت از جاش بلند شد و اومد سمتم
جونگ کوک:فلیکس...پیش فلیکسی؟(با داد)
ا.ت: بخدا توضیح میدم
جونگ کوک:کدوم گوری
ا.ت:جونگ کوک اروم باش بهت میگم
جونگ کوک:گفتم کدوم گورین
ا.ت:نه صب کن اصن خودم میام شرکت
گوشی رو روم قطع کرد ک سریع از جام بلند شدم
ا.ت:جونگ کوک عصبیه باید برم
فلیکس:می رسونمت
ا.ت:نه ترو با من ببینا بدجور اتیشی میشه
رفتم نزدیکش و گونشو بوسیدم
ا.ت:بابت غذا ممنون
چند قدم سریع جلو رفتم ک یه دفعه وایستادم...الان چ گوهی خوردم؟....برگشتم نگاش کردم دیدم دستشو گذاشته رو گونش و مات مبهوت بهم خیرس
ا.ت: ببخشید واقعن ببخشید عادتمه بعد غذا وقتی از مامانم تشکر میکنم گونشو میبوسم..معذرت میخام یکم الان همه چ قاطی شده..بعدن از دلت درمیارم
(ویو نویسنده)
فشار خوریای عزیز چطورید؟
خب ا.ت بدو بدو از رستوران رفت بیرون و سر کوچه تاکسی گرفت تا بره شرکت ولی فلیکس هنوز ت رستوران بود...بوسیدش؟..باورش نمیشد تا اینکه با صدای گارسون ب خودش اومد
گارسون:اقای جئون بفرماید کارتتون..برای اینکه رستوران مارو برای ناهارتون انتخاب کردید متشکریم...اقای جئون؟
فلیکس:ها؟ اها بله ممنون
کارتو ازش گرفت..گارسون ب گونه ی فلیکس نگاه کرد
گارسون:ببخشید ولی روی گونتون رد رژه
فلیکس:رژ؟
انگار برق چهار فاز ب فلیکس وصل کرده بودن...بدو بدو رفت ت دستشویی ک خودشو ت ایینه دید..(ت پارت قبل ا.ت تینت لبش همراهش بود و بعد کلاس ب لباش زده بود و رد اون تینت حالا روی گونه ی فلیکسه)..از دستشویی اومد بیرون و رفت ت ماشینش نشست و باز خودشو ت ایینه دید
فلیکس:دلم نمیخاد هیچ وقت این ردو از روی صورتم پاک کنم...لنتی قلبمو با خودش برد
یه لبخندی از روی عشق روی لب های فلیکس نقش بست..مدام لحظه ای ک لب های ا.ت روی گونش نشست فکر کرد...هر دفعه قلبش از هیجان وایمیستاد..اون عاشق شده بود...معشوقی ک صاحبش یکی دیگس ...ماشین رو روشن کرد و راه افتاد
(ویو ا.ت)
رسیدم ب شرکت...سریع سوار اسانسور شدم و رفتم طبقه ی اخر..از اسنسور ک خارج شدم دیدم هیچکس ت سالن نیست...یکی از کارکنا داشت با سرعت میرفت سمت پله های اضطراری.. تا چشش بهم خورد وایستاد
زنه:فرار کن
ا.ت:چرا؟
زنه:رئیس جئون بدجور عصبیه نباید درو ورش باشیم وگرنه کارمون ساختس..سریع باش فرار کن
اینو گفت و از پله ی اضطراری پایین رفت...چهارستون بدنم میلرزید..رفتم پشت در اتاقش وایستادم و اروم زدم ب در
جونگ کوک:مگه نگفتم گمشید بیرون؟(با داد)
اب دهنمو قورت دادم و درو اروم باز کردم و رفتم داخل...دیدم کلی پرونده پخش و پلا شده رو زمین..جونگ کوک پشت میزش نشسته بود..سرش پایین بود و از کلافگی دستشو لای موهاش کرده بود...درو بستم ک صداش توجهش رو جلب کرد...سرشو بالا گرفت و ت چشام نگاه کرد از چشاش عصبانیت میپاچید...با سرعت از جاش بلند شد و اومد سمتم
۱۴.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.