یک روز رویایی
پارت ۳۸🍷
لبشو گذاشت رو لبم و با زبونش لبمو خیس کرد..با انگشت شصتس رد خونو پاک کرد و دوباره بوسیدم...اروم ازم جدا شد
ا.ت:این کارو دیگ نکن
جونگ کوک:چه کاریو؟
ا.ت:همین ک میبوسی...اینکارو نکن
جونگ کوک:چرا اونوقت؟
یه کوچکولو مکث کردم
ا.ت:قلبمو...قلبمو ب تپش میندازه دوس ندارم
تک خنده ای کرد
جونگ کوک: دوس دارم وقتی بابت من تپش قلب میگیری
در اسانسور باز شد..رفتیم بیرون..همه ی کارکن ها از ترس تا کمر خم بودن..سوار ماشین شدیم..کمربندمو بستم و تینت لبمو دراوردم ت ایینه نگاه کردم و زدم ب لبم..برگشتم ب جونگ کوک نگاه کردم ک خیره ب لبام بود...دستمو جلو لبم گذاشتم
ا.ت:اصن فکرشم نکن
یه نیش خندی زد و راه افتاد..رسیدیم ب عمارت و از ماشین پیاده شدیم ..جونگ کوک دستمو گرفت
ا.ت:یاا مامانم میبینه
جونگ کوک:ببینه..نامزدمی
رفتیم داخل ک دیدم بابای جونگ کوک نشسته رو کاناپه و لپتاپش رو پاشه و یه لیوان قوه دستش..یه نگاهی ب من کرد بعد ب جونگ کوک بعد ب دستامون
جئون:گفتم قبل ازدواج حاملش نکن
جونگ کوک:هنوز نکردم
جئون:از سرو وضعت معلومه
جونگ کوک:نه بابا فقط...
خاست بگه چیکارم کرده ک دستمو گذاشتم رو دهنش
ا.ت:مامانم داره میاد
جونگ کوک دستمو از رو دهنش ورداشت
جونگ کوک:خانم مین من دخترتونو میخام
مین:مال خودت
ا.ت:هان؟
جئون:از قبل امادش کرده بودم
ا.ت:همتون باهم دست ب یکی کردین نه؟
جونگ کوک:شاید...بریم دیگ
رفتیم داخل اتاق ک جونگ کوک رفت ت حموم..رو تخت ولو بودم و ت حال خودم بودم..ب صحنه ی کیسی ک با جونگ کوک داشتم فک میکردم خر ذوق میشدم...از بچگی یه شوهر خشن میخاستم...اینم تا لبمو جر نده ول نمیکنه..احساس کردم کم کم گردنم داره خیس میشه...نگاه کردم دیدم یچی قطره قطره داره میریزه رو گردنم
.
.
.
بوس🙄
لبشو گذاشت رو لبم و با زبونش لبمو خیس کرد..با انگشت شصتس رد خونو پاک کرد و دوباره بوسیدم...اروم ازم جدا شد
ا.ت:این کارو دیگ نکن
جونگ کوک:چه کاریو؟
ا.ت:همین ک میبوسی...اینکارو نکن
جونگ کوک:چرا اونوقت؟
یه کوچکولو مکث کردم
ا.ت:قلبمو...قلبمو ب تپش میندازه دوس ندارم
تک خنده ای کرد
جونگ کوک: دوس دارم وقتی بابت من تپش قلب میگیری
در اسانسور باز شد..رفتیم بیرون..همه ی کارکن ها از ترس تا کمر خم بودن..سوار ماشین شدیم..کمربندمو بستم و تینت لبمو دراوردم ت ایینه نگاه کردم و زدم ب لبم..برگشتم ب جونگ کوک نگاه کردم ک خیره ب لبام بود...دستمو جلو لبم گذاشتم
ا.ت:اصن فکرشم نکن
یه نیش خندی زد و راه افتاد..رسیدیم ب عمارت و از ماشین پیاده شدیم ..جونگ کوک دستمو گرفت
ا.ت:یاا مامانم میبینه
جونگ کوک:ببینه..نامزدمی
رفتیم داخل ک دیدم بابای جونگ کوک نشسته رو کاناپه و لپتاپش رو پاشه و یه لیوان قوه دستش..یه نگاهی ب من کرد بعد ب جونگ کوک بعد ب دستامون
جئون:گفتم قبل ازدواج حاملش نکن
جونگ کوک:هنوز نکردم
جئون:از سرو وضعت معلومه
جونگ کوک:نه بابا فقط...
خاست بگه چیکارم کرده ک دستمو گذاشتم رو دهنش
ا.ت:مامانم داره میاد
جونگ کوک دستمو از رو دهنش ورداشت
جونگ کوک:خانم مین من دخترتونو میخام
مین:مال خودت
ا.ت:هان؟
جئون:از قبل امادش کرده بودم
ا.ت:همتون باهم دست ب یکی کردین نه؟
جونگ کوک:شاید...بریم دیگ
رفتیم داخل اتاق ک جونگ کوک رفت ت حموم..رو تخت ولو بودم و ت حال خودم بودم..ب صحنه ی کیسی ک با جونگ کوک داشتم فک میکردم خر ذوق میشدم...از بچگی یه شوهر خشن میخاستم...اینم تا لبمو جر نده ول نمیکنه..احساس کردم کم کم گردنم داره خیس میشه...نگاه کردم دیدم یچی قطره قطره داره میریزه رو گردنم
.
.
.
بوس🙄
۲۶.۷k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.