یک روز رویایی
پارت ۳۷🍷
از پشت میز با عصبانیت بلند شد جوری ک صندلی با شتاب پرتاب شد عقب...اومد سمتم و منو بین خودشو در زندانی کرد..محکم مشت هاشو کوبید ب در
جونگ کوک: ب من گفتی نیا ک با اون عوضی بری بیرون؟ ارههههه؟
ا.ت:ن..نه به خدا بزار توضیح بدم
جونگ کوک:توضیح؟...چ توضیحی؟..پاشدی باهاش رفتی بیرون..اصن حرفای من برات اهمیتی دارن؟
ا.ت:معلومه ک دارن
جونگ کوک:اگه داشتن ک ت با اون عوضی بیرون نمیرفتی
یه جوری داد کشید کل شیشه های اتاق لرزیدن
جونگ کوک:از جلو چشمام گمشو
ازم فاصله گرفت
جونگ کوک:از جلو چشام گمشوووووو
دیگه نتونستن کنترل کنم و زدم زیر گریه..بلند داد کشیدم
ا.ت:چرا ب حرفم گوش نمیدی...میگم من با فلیکس نمیخاستم برم بیرون اون مجبورم کرد...من بخدا ترو نپیچوندم(با گریه و داد)
اشکامو پاک کردم و رفتم سمتش
ا.ت:جونگ کوک متاسفم...باید ب حرفت گوش میداد...چیکار کنم اروم شی؟
اینو ک گفتم جونگ کوک بهم زول زد..مچ دستمو گرفت و محکم کوبید ب دیوار...بدنشو بهم چسبوند و وحشیانه شروع کرد ب بوسیدن..دندوناشو توی لبام فرو میکرد..عین گرگی شده بود ک ب اب رسید....عصبی بود نمیخاستم کار کنم عصبی تر شه ولی واقعن دردم میومد..دستمو رو سینش گذاشتم و ب عقب حولش داد...ازم فاصله گرفت و یه نیش خندی زد.. با دستش گوشه ی لبش ک خونی شده بود رو پاک کرد
جونگ کوک:فقط خودتی ک میتونی ارومم کنی
نفس نفس میزد..اومد نزدیکترم و سرشو کرد ت گردنم..اروم خیس میبوسید..تپش قلبم بالا رفته بود..اروم لباشو نزدیک گوشم کرد
جونگ کوک:چی شده؟ چرا انقد داغ کرده بدنت؟(با نیشخند)
با هر نفس گرمی ک ب پوستم میخورد قلبم ضربانش بیشتر میشد
اروم زمزمه کردم
ا.ت:جو..جونگ کوک..نمیتونم...نمیتونم نفس بکشم
سرشو از گردنم بیرون اورد و کم کم رفت عقب..ب میز جلسه تکیه داد و یه لیوان اب برای خودش ریخت
جونگ کوک:فلیکس چیا گفت بهت؟
به صورتش نگاه کردم..عرق کرده بود..چشماش خمار بود..موهای خیسش ب پیشونیش چسبیده بودن...کرواتشو شل کرد بود و لباساش بهم ریخته بود
ا.ت:گفت...گفت با اینکه نامزد دارم ولی میتونم دوست هم داشته باشم؟
جونگ کوک:دوست؟..هه..باید بهش میگفتی من مطعلق ب جئونم..دوستی نداریم اینجا..ت فقط برا منی
کل لیوان ابو سر کشید
جونگ کوک:اه لنتی حموم لازمم کردی..جم کن بریم
رفت کتشو از رو میز ورداشت و از اتاق رفت بیرون
جونگ کوک:نمیای؟
دنبالش راه افتادم..ت اسانسور بودیم ک برگشت نگام کرد..یه لبخندی زد و با انگشت شصتش لبمو پاک کرد
جونگ کوک:مامانت لبتو اینجوری خونی ببینه درجا میکشدم(با خنده)....خون روش خشک شده باید خیسش کنم تا پاک شه
خم شد طرفم و
.
.
.
بوس بهتون
ببخشید اگ بد شده
از پشت میز با عصبانیت بلند شد جوری ک صندلی با شتاب پرتاب شد عقب...اومد سمتم و منو بین خودشو در زندانی کرد..محکم مشت هاشو کوبید ب در
جونگ کوک: ب من گفتی نیا ک با اون عوضی بری بیرون؟ ارههههه؟
ا.ت:ن..نه به خدا بزار توضیح بدم
جونگ کوک:توضیح؟...چ توضیحی؟..پاشدی باهاش رفتی بیرون..اصن حرفای من برات اهمیتی دارن؟
ا.ت:معلومه ک دارن
جونگ کوک:اگه داشتن ک ت با اون عوضی بیرون نمیرفتی
یه جوری داد کشید کل شیشه های اتاق لرزیدن
جونگ کوک:از جلو چشمام گمشو
ازم فاصله گرفت
جونگ کوک:از جلو چشام گمشوووووو
دیگه نتونستن کنترل کنم و زدم زیر گریه..بلند داد کشیدم
ا.ت:چرا ب حرفم گوش نمیدی...میگم من با فلیکس نمیخاستم برم بیرون اون مجبورم کرد...من بخدا ترو نپیچوندم(با گریه و داد)
اشکامو پاک کردم و رفتم سمتش
ا.ت:جونگ کوک متاسفم...باید ب حرفت گوش میداد...چیکار کنم اروم شی؟
اینو ک گفتم جونگ کوک بهم زول زد..مچ دستمو گرفت و محکم کوبید ب دیوار...بدنشو بهم چسبوند و وحشیانه شروع کرد ب بوسیدن..دندوناشو توی لبام فرو میکرد..عین گرگی شده بود ک ب اب رسید....عصبی بود نمیخاستم کار کنم عصبی تر شه ولی واقعن دردم میومد..دستمو رو سینش گذاشتم و ب عقب حولش داد...ازم فاصله گرفت و یه نیش خندی زد.. با دستش گوشه ی لبش ک خونی شده بود رو پاک کرد
جونگ کوک:فقط خودتی ک میتونی ارومم کنی
نفس نفس میزد..اومد نزدیکترم و سرشو کرد ت گردنم..اروم خیس میبوسید..تپش قلبم بالا رفته بود..اروم لباشو نزدیک گوشم کرد
جونگ کوک:چی شده؟ چرا انقد داغ کرده بدنت؟(با نیشخند)
با هر نفس گرمی ک ب پوستم میخورد قلبم ضربانش بیشتر میشد
اروم زمزمه کردم
ا.ت:جو..جونگ کوک..نمیتونم...نمیتونم نفس بکشم
سرشو از گردنم بیرون اورد و کم کم رفت عقب..ب میز جلسه تکیه داد و یه لیوان اب برای خودش ریخت
جونگ کوک:فلیکس چیا گفت بهت؟
به صورتش نگاه کردم..عرق کرده بود..چشماش خمار بود..موهای خیسش ب پیشونیش چسبیده بودن...کرواتشو شل کرد بود و لباساش بهم ریخته بود
ا.ت:گفت...گفت با اینکه نامزد دارم ولی میتونم دوست هم داشته باشم؟
جونگ کوک:دوست؟..هه..باید بهش میگفتی من مطعلق ب جئونم..دوستی نداریم اینجا..ت فقط برا منی
کل لیوان ابو سر کشید
جونگ کوک:اه لنتی حموم لازمم کردی..جم کن بریم
رفت کتشو از رو میز ورداشت و از اتاق رفت بیرون
جونگ کوک:نمیای؟
دنبالش راه افتادم..ت اسانسور بودیم ک برگشت نگام کرد..یه لبخندی زد و با انگشت شصتش لبمو پاک کرد
جونگ کوک:مامانت لبتو اینجوری خونی ببینه درجا میکشدم(با خنده)....خون روش خشک شده باید خیسش کنم تا پاک شه
خم شد طرفم و
.
.
.
بوس بهتون
ببخشید اگ بد شده
۱۷.۶k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.