﴿فرشته شیطانی ﴾
﴿فرشته شیطانی ﴾
پارت ۳
☆........................................................☆
در ماشین را به هم کوبید و به سمت کتاب فروشی رفت تا به در رسید ، بنر تعطیل است را دید! .....
یعنی این موقع چی باعث شده کتاب خانه رو تعطیل کنن؟!....
دور و ورش را نگاه کرد ،و به این نتیجه رسید که به تانا زنگ بزنه این همه راه آمده نمی تونست همین جوری ول کنه و بره باید خبر میداد آمده ، و او نبود یا هم شاید اصلاً امروز نیامد باشه؟!....
دستش را درون جیبش گذاشت تا گوشیش را از جیبش بیرون بیاورد گوشی را بیرون اورد،
و صفحه گوشی را باز کرد کمی بین مخاطبین
گشت ....
تا شماره مورد نظر را پیدا کند زیر لب با خودش زمزمه می کرد کجاست !کجاست و آخر هم مخاطب مورد نظر خودش را پیدا کرد
سیو شده بود دوست دخترم !.....
لبخند با خودش زد و انگشتش را روی دکمه زنگ زد و گوشی را روی گوشش گذاشت ...
یک بوق
دو بوق
سه بوق
و بلاخره جواب داد .....
" سلام تانا " کمی صبر کرد تا دختر جواب بدهد
" چطوری هیونجین !" پسر کنی گوشی را در دستش فشار داد و جواب داد ...
" خوبم عزیزم کجای؟!... من آمدم جلو کتابخانه ولی تعطیله !..."بی معطلی دختر جواب معشوقش را داد " اوو عزیزم من و هسیونگ رفتیم کافه کنار کتابخانه برای صبحانه حالا تو راهیم ...." پسر کمی متعجب شد !... هیسونگ با دوست دخترش چرا باید برای صبحانه بره بیرون؟!... کمی مکث کرد و گفت " هسیونگ ؟!"
دختر پشت تلفن اففف کلافه گفت واقعا حوصله نداشت دوباره حسودی پسر لوسش رو ببینه لاقل یه بار هم شده حسودی نکنه خوب
کلافه زود جواب داد " هیون ما رسیدیم تقریبا پشت سرتم!." گوشی را از گوشش جدا کرد و به سمت عقب برگشت و دستی برای دختر تکان داد تماس را قطع کرد و گوشی را دوباره داخل جیبش گذاشت ، هم زمان که این کارا می کرد به سمت تانا رفت ....
با رسیدن به تانا صدای هیسونگ به گوشش رسید ....
" او سلام مستر هیونجین چطوری؟!"
هیونجین اخمی کوچیک کرد ..!
با لحن سرد و آزار دهند جواب دسر مقابل را داد .....
" تنکس خوبم تو چطوری لی !.."
هیسونگ تک خنده ای کرد او خوب می دانست که این آقا به خاطر دوست دخترش حسودیش گل کرده !... و آرزو داشت خودش پسر را به قتل برسونه هسیونگ هم با لحن شوخ طبی جواب او را داد.....
" نکشیمون با این همه سرد بودن !.. "
خندای کرد .... هیون که انگار کار های این پسر براش واقعا ازار دهنده بود با لحن سرد تر از قبل جواب او را داد " تا باهات شوخی نکردم باهام شوخی نکن !! " هسیونگ دستانش را به علامت تسلیم بالا آورد !.. خندای کرد
" باشه باشه من تسلیمم!..." هیسونگ پسر شادی بود ولی فقط هیونجین میدونست بین حرف های شیرین خودش ، چقدر تیک می پروند و کنایه می گفت !.. هسیونگ برای هر حرف جواب دندون شکنی داشت ولی ... باید خونسردی خودشو اولویت قرار میداد ...
ادامه دارد...
پارت ۳
☆........................................................☆
در ماشین را به هم کوبید و به سمت کتاب فروشی رفت تا به در رسید ، بنر تعطیل است را دید! .....
یعنی این موقع چی باعث شده کتاب خانه رو تعطیل کنن؟!....
دور و ورش را نگاه کرد ،و به این نتیجه رسید که به تانا زنگ بزنه این همه راه آمده نمی تونست همین جوری ول کنه و بره باید خبر میداد آمده ، و او نبود یا هم شاید اصلاً امروز نیامد باشه؟!....
دستش را درون جیبش گذاشت تا گوشیش را از جیبش بیرون بیاورد گوشی را بیرون اورد،
و صفحه گوشی را باز کرد کمی بین مخاطبین
گشت ....
تا شماره مورد نظر را پیدا کند زیر لب با خودش زمزمه می کرد کجاست !کجاست و آخر هم مخاطب مورد نظر خودش را پیدا کرد
سیو شده بود دوست دخترم !.....
لبخند با خودش زد و انگشتش را روی دکمه زنگ زد و گوشی را روی گوشش گذاشت ...
یک بوق
دو بوق
سه بوق
و بلاخره جواب داد .....
" سلام تانا " کمی صبر کرد تا دختر جواب بدهد
" چطوری هیونجین !" پسر کنی گوشی را در دستش فشار داد و جواب داد ...
" خوبم عزیزم کجای؟!... من آمدم جلو کتابخانه ولی تعطیله !..."بی معطلی دختر جواب معشوقش را داد " اوو عزیزم من و هسیونگ رفتیم کافه کنار کتابخانه برای صبحانه حالا تو راهیم ...." پسر کمی متعجب شد !... هیسونگ با دوست دخترش چرا باید برای صبحانه بره بیرون؟!... کمی مکث کرد و گفت " هسیونگ ؟!"
دختر پشت تلفن اففف کلافه گفت واقعا حوصله نداشت دوباره حسودی پسر لوسش رو ببینه لاقل یه بار هم شده حسودی نکنه خوب
کلافه زود جواب داد " هیون ما رسیدیم تقریبا پشت سرتم!." گوشی را از گوشش جدا کرد و به سمت عقب برگشت و دستی برای دختر تکان داد تماس را قطع کرد و گوشی را دوباره داخل جیبش گذاشت ، هم زمان که این کارا می کرد به سمت تانا رفت ....
با رسیدن به تانا صدای هیسونگ به گوشش رسید ....
" او سلام مستر هیونجین چطوری؟!"
هیونجین اخمی کوچیک کرد ..!
با لحن سرد و آزار دهند جواب دسر مقابل را داد .....
" تنکس خوبم تو چطوری لی !.."
هیسونگ تک خنده ای کرد او خوب می دانست که این آقا به خاطر دوست دخترش حسودیش گل کرده !... و آرزو داشت خودش پسر را به قتل برسونه هسیونگ هم با لحن شوخ طبی جواب او را داد.....
" نکشیمون با این همه سرد بودن !.. "
خندای کرد .... هیون که انگار کار های این پسر براش واقعا ازار دهنده بود با لحن سرد تر از قبل جواب او را داد " تا باهات شوخی نکردم باهام شوخی نکن !! " هسیونگ دستانش را به علامت تسلیم بالا آورد !.. خندای کرد
" باشه باشه من تسلیمم!..." هیسونگ پسر شادی بود ولی فقط هیونجین میدونست بین حرف های شیرین خودش ، چقدر تیک می پروند و کنایه می گفت !.. هسیونگ برای هر حرف جواب دندون شکنی داشت ولی ... باید خونسردی خودشو اولویت قرار میداد ...
ادامه دارد...
۲.۷k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.