کاملا میفهمم ولی نمیتونم....نمیتونم...هق اهههه اههه
کاملا میفهمم ولی نمیتونم....نمیتونم...هق اهههه اههه
کم کم اشکام چشمامو پر کردو بغضی عظیم گلومو می فشرد.بعد از چند ثانیه...بغضم شکست و اشکام روی صورتم دوتا خط درست کردن و تا پایین صورتم رفتن.بعد از چند ثانیه گریم واقعا شدت گرفته بود نشستم رو زمین و با ساعدم اشکامو پاک کردم
مبینا:نمیتونم بزارم بخاطر من یکی از شما ناراحت باشه من نمیتونم این موضوع رو تحمل کنم
جیمین:میفهمم ولی بنظر تو،عشق چیزی از این حرفا سرش میشه؟
مبینا:او اوم(نه)
جیمین:میبینی؟نمیشه کاریش کرد حتی اگه ما نخوایم هم بازم نقطه پایان زندگی مون بهم متصله این کاره سرنوشته.دست منو تو نیست که مثل یه داستان خیالی هرجور دوست داشتیم بنویسیمش(راستمیگهکاشهمچینچیزیممکن بود)
مبینا:با اینکه حرفات همدیگه رو خنثی کردن ولی بازم کاری کرد که اروم تر بشم. ممنونم.اگه تو نبودی الان چیکار میکردم؟
جیمین ویو
از حرفش بی اختیار لبخند زدم
مبینا:دیگه برو خونه پسرا نگرانت میشن
جیمین:باشه ولی هرموقع حالت خوب نبود من هستم نیاز داشتی که با یکی حرف بزنی که اروم بشی میتونی بهم زنگ بزنی!
مبینا:مرسی شبت بخیر کاری نداری؟
جیمین:نه خداحافظ
مبینا: خدافظ
گوشی رو قطع کرد هنوز گوشی رو گوشم بود و لبخند رو لبم.بلند شدمو رفتم خونه.حرفاش مثل همیشه تو سرم رو شلوغ کرده بود:باید به اتفاقات بعدش هم فکر کنی...باید از گروه بیای بیرون.... کلی هیت های ارمی ها رو تحمل کنی..... از اعضا هم دور میشی واقعا به اینا هم فکر کردی؟!(داد)
میفهمی داری چیکار میکنی؟!(داد)
بس کن!...میدونم عاشقم هستی ولی نمیتونیم اینکارو کنیم حرفمو میفهمی؟!(داد)
این حرفاش تو سرم دایره وار میرقصیدن یه لحظه از جدیتش خوشحالمو لحظه ی بعد از حرفاش ناراحت و بعدم ازینکه شاید منو نمیخواد تظاهر میکنه که میخوادم قلبم خرد میشه نمیدونم چطور ولی خیلی ارومه فقط وقتی تنهاست گریه میکنه هر قدرم ناراحت باشه جلوی دوستاش به روی خودش نمیاره واقعا دلم میخواد من کسی باشم که تو موقع ناراحتی هاش ارومش میکنه.من اونو از یه الهه هم بالاتر میبینم ولی چرا؟حس میکنم یه پله ازم بالاتره و نسبت به من چیزای بیشتر میدونه
رسیدم خونه هر قدر سعی کردم خودمو از این تصمیم منصرف کنم نتونستم من واقعا بهش نیاز دارم بزودی قراره از ایران بریم جاهایی که دوست داشتیم نرفتیم و کارایی که میخواستیم انجام بدیم ندادیم و فقط پنج روز وقت برای انجام دادنشون داریم
(چندپارتی مربوط به ایرانگردی شون میشه که من انگار جا انداختم الانم نمیدونم چجوری دوباره به ترتیب بزارم)
کم کم اشکام چشمامو پر کردو بغضی عظیم گلومو می فشرد.بعد از چند ثانیه...بغضم شکست و اشکام روی صورتم دوتا خط درست کردن و تا پایین صورتم رفتن.بعد از چند ثانیه گریم واقعا شدت گرفته بود نشستم رو زمین و با ساعدم اشکامو پاک کردم
مبینا:نمیتونم بزارم بخاطر من یکی از شما ناراحت باشه من نمیتونم این موضوع رو تحمل کنم
جیمین:میفهمم ولی بنظر تو،عشق چیزی از این حرفا سرش میشه؟
مبینا:او اوم(نه)
جیمین:میبینی؟نمیشه کاریش کرد حتی اگه ما نخوایم هم بازم نقطه پایان زندگی مون بهم متصله این کاره سرنوشته.دست منو تو نیست که مثل یه داستان خیالی هرجور دوست داشتیم بنویسیمش(راستمیگهکاشهمچینچیزیممکن بود)
مبینا:با اینکه حرفات همدیگه رو خنثی کردن ولی بازم کاری کرد که اروم تر بشم. ممنونم.اگه تو نبودی الان چیکار میکردم؟
جیمین ویو
از حرفش بی اختیار لبخند زدم
مبینا:دیگه برو خونه پسرا نگرانت میشن
جیمین:باشه ولی هرموقع حالت خوب نبود من هستم نیاز داشتی که با یکی حرف بزنی که اروم بشی میتونی بهم زنگ بزنی!
مبینا:مرسی شبت بخیر کاری نداری؟
جیمین:نه خداحافظ
مبینا: خدافظ
گوشی رو قطع کرد هنوز گوشی رو گوشم بود و لبخند رو لبم.بلند شدمو رفتم خونه.حرفاش مثل همیشه تو سرم رو شلوغ کرده بود:باید به اتفاقات بعدش هم فکر کنی...باید از گروه بیای بیرون.... کلی هیت های ارمی ها رو تحمل کنی..... از اعضا هم دور میشی واقعا به اینا هم فکر کردی؟!(داد)
میفهمی داری چیکار میکنی؟!(داد)
بس کن!...میدونم عاشقم هستی ولی نمیتونیم اینکارو کنیم حرفمو میفهمی؟!(داد)
این حرفاش تو سرم دایره وار میرقصیدن یه لحظه از جدیتش خوشحالمو لحظه ی بعد از حرفاش ناراحت و بعدم ازینکه شاید منو نمیخواد تظاهر میکنه که میخوادم قلبم خرد میشه نمیدونم چطور ولی خیلی ارومه فقط وقتی تنهاست گریه میکنه هر قدرم ناراحت باشه جلوی دوستاش به روی خودش نمیاره واقعا دلم میخواد من کسی باشم که تو موقع ناراحتی هاش ارومش میکنه.من اونو از یه الهه هم بالاتر میبینم ولی چرا؟حس میکنم یه پله ازم بالاتره و نسبت به من چیزای بیشتر میدونه
رسیدم خونه هر قدر سعی کردم خودمو از این تصمیم منصرف کنم نتونستم من واقعا بهش نیاز دارم بزودی قراره از ایران بریم جاهایی که دوست داشتیم نرفتیم و کارایی که میخواستیم انجام بدیم ندادیم و فقط پنج روز وقت برای انجام دادنشون داریم
(چندپارتی مربوط به ایرانگردی شون میشه که من انگار جا انداختم الانم نمیدونم چجوری دوباره به ترتیب بزارم)
۱۰.۴k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.