صورتت داغ شد گونههایت کاملا سرخ شدند حتی نگاه کردن به چشمهای طلایی و ...

---

صورتت داغ شد، گونه‌هایت کاملاً سرخ شدند. حتی نگاه کردن به چشم‌های طلایی و نافذ مایکی برات سخت بود.
«م… مایکی…» صدایت لرزید، انگار هم خجالت می‌کشیدی و هم قلبت زیر فشار تندتر می‌زد.

مایکی لبخند کمرنگی زد؛ نه از اون لبخندهای بی‌خیالش، بلکه چیزی عمیق‌تر، که هم گرگ‌وار بود و هم عجیب آرامش‌بخش.
دستش هنوز زیر چانه‌ات بود و اجازه نمی‌داد سرت را پایین بیندازی.

«سرخ شدی…» با صدایی آرام و خفه گفت، «این نشونه‌ی ترسه… یا شاید چیز دیگه؟»

تو خواستی چیزی بگویی اما کلمات در گلویت گیر کردند. فقط توانستی چشم‌هایت را ببندی تا از نگاه او فرار کنی.

مایکی نزدیک‌تر آمد، آن‌قدر که نفس‌های گرمش روی لب‌هایت حس می‌شد. برای لحظه‌ای فکر کردی ممکن است واقعاً به تو نزدیک‌تر شود و همه چیز از کنترل خارج شود.
اما درست در آخرین ثانیه، او مکث کرد… و به عقب رفت.

«نمی‌خوام بهت آسیب بزنم.» صدایش جدی بود، اما در عمقش هنوز میل سرکوب‌شده‌ای می‌سوخت.
او آرام از جا بلند شد و کنارت ایستاد:
«استراحت کن. چون اگه بیشتر وسوسه‌ام کنی… نمی‌دونم بتونم جلوی خودمو بگیرم.»
دیدگاه ها (۱)

---روز بعد، قصر پر از هیاهو و آماده‌سازی شد. همه‌ی اعضای توم...

---بعد از رقص، پیشخدمت‌های عجیب با سینی‌های طلایی از میان جم...

تو با کمی ناراحتی گفتی :"مایکی...باید یچیزی بهت بگم ... تو ن...

---چشم‌هایت به‌آرامی باز شدند. نور ملایم چراغی که روی میز بو...

بوی الکل و مواد ضد عفونی بینی دختر را میسوزاند. همه جا برای...

Scenario :: Lost Love :: Part :: ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط