(استاد کیم )
(استاد کیم )
پارت ۶
مینو بعد از اینکه وارد عمارت اش شد زود سمته اتاق اش رفت میدونست که قراره چه اتفاقی برایش بیافته از دسته استاد کیم هم خیلی
عصبانی بود چون هر وقت دعوا میکرد استاد هایش به پدرش خبر نمیدادن چون آقای لی را میشناختن مینو بعد از عوض کردن لباس هایش لباس راحتی پوشید و صدا پدرش را شنید
آقای لی : مینوووووووو
مینو همان جوری لیرکس رو تخت اش نشسته بود و با گوشی اش ور میرفت عمه اش که سه سال ازش بزرگ هست با ترس وارد اتاق شد
یونهی: دختر باز چیکار کردی
مینو با پوزخندی گفت
مینو : میدونی اون فردی که چند دقیقه پیش اسمم را صدا زد دشمنه
یونهی زود سمته مینو رفت و کنارش نشست
یونهی ؛ مینو جان چرا با داداش اینجوری رفتار میکنی تو نمیترسی
مینه تک خنده ای کرد وگوشی اش رو تخت انداخت و روبه عمه اش کرد
مینو ؛ عمه جونم نه نمیترسم
دوباره صدا آقای لی بلند شد
آقای لی : یونهی تو هم رفتی باش گم شدی مینو زود بیا
مینو یک ابرو اش را بالا زد و از رو تخت بلند شد یونهی با ترس دست مینو را گرفت
یونهی : مینو برو تو حمام و من بهش میگم داره دوش میگره شاید عصبانیت اش آرام شه تا وقتی میایی
مینو دست اش را پس زد
مینو : ولم کن بابا خودت برو دوش بگیر باید برم آخه برد عزیز مان خسته میشد این همه صدا ام زد
با لبخند پوزخند سمته سالون رفت
و پدرش را دید که رو مبل نشسته بود مادرش با ترس بهش خیره شده بود
مینو : جانم پدر جان
آقای لی عصبی سمت اش بلند شد و روبه رو اش ایستاد
آقای لی : تو چرا دست از این کارات برنمیداری
مینو : مگه چیکار کردم
پدرش دست اش را رو دخترش بلند کرد ولی توسطه کسی دست اش گرفته شد
مینو به همان فرد نگاه کرد
آقای لی : پسرم دسمو ول کن
یون وو : پدر این ارزشش را نداره که روش دست بلند کنی
مینو : خودت ارزش نداری
آقای لی : اوف خفشو مینو گم شو برو زود زود باش برو اتاقت مگرنه میکشم
مینو : نمیرم اصلا گیریم نرفتم اون وقت چی
یونهی زود اومد و کنار مینو ایستاد
یونهی : داداش ولش ترو خدا
یون وو : درسته پدر ولش کن بزار حرف مفت بزنه
مینو عصبانی شد و روبه بردارش کرد
مینو : تو دیگه چی میگی
یون وو : احمق برو اتاق
@yonjin953
پارت ۶
مینو بعد از اینکه وارد عمارت اش شد زود سمته اتاق اش رفت میدونست که قراره چه اتفاقی برایش بیافته از دسته استاد کیم هم خیلی
عصبانی بود چون هر وقت دعوا میکرد استاد هایش به پدرش خبر نمیدادن چون آقای لی را میشناختن مینو بعد از عوض کردن لباس هایش لباس راحتی پوشید و صدا پدرش را شنید
آقای لی : مینوووووووو
مینو همان جوری لیرکس رو تخت اش نشسته بود و با گوشی اش ور میرفت عمه اش که سه سال ازش بزرگ هست با ترس وارد اتاق شد
یونهی: دختر باز چیکار کردی
مینو با پوزخندی گفت
مینو : میدونی اون فردی که چند دقیقه پیش اسمم را صدا زد دشمنه
یونهی زود سمته مینو رفت و کنارش نشست
یونهی ؛ مینو جان چرا با داداش اینجوری رفتار میکنی تو نمیترسی
مینه تک خنده ای کرد وگوشی اش رو تخت انداخت و روبه عمه اش کرد
مینو ؛ عمه جونم نه نمیترسم
دوباره صدا آقای لی بلند شد
آقای لی : یونهی تو هم رفتی باش گم شدی مینو زود بیا
مینو یک ابرو اش را بالا زد و از رو تخت بلند شد یونهی با ترس دست مینو را گرفت
یونهی : مینو برو تو حمام و من بهش میگم داره دوش میگره شاید عصبانیت اش آرام شه تا وقتی میایی
مینو دست اش را پس زد
مینو : ولم کن بابا خودت برو دوش بگیر باید برم آخه برد عزیز مان خسته میشد این همه صدا ام زد
با لبخند پوزخند سمته سالون رفت
و پدرش را دید که رو مبل نشسته بود مادرش با ترس بهش خیره شده بود
مینو : جانم پدر جان
آقای لی عصبی سمت اش بلند شد و روبه رو اش ایستاد
آقای لی : تو چرا دست از این کارات برنمیداری
مینو : مگه چیکار کردم
پدرش دست اش را رو دخترش بلند کرد ولی توسطه کسی دست اش گرفته شد
مینو به همان فرد نگاه کرد
آقای لی : پسرم دسمو ول کن
یون وو : پدر این ارزشش را نداره که روش دست بلند کنی
مینو : خودت ارزش نداری
آقای لی : اوف خفشو مینو گم شو برو زود زود باش برو اتاقت مگرنه میکشم
مینو : نمیرم اصلا گیریم نرفتم اون وقت چی
یونهی زود اومد و کنار مینو ایستاد
یونهی : داداش ولش ترو خدا
یون وو : درسته پدر ولش کن بزار حرف مفت بزنه
مینو عصبانی شد و روبه بردارش کرد
مینو : تو دیگه چی میگی
یون وو : احمق برو اتاق
@yonjin953
۷.۵k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.