(استاد کیم )
(استاد کیم )
پارت ۱۲
مینو .... عمه خوبم به حرف بزرگان خدا کنه به درد خوبی بخوری ..
یهویی یاد استاد کیم افتاد
مینو .... این پسر خیلی مهربونه و همچینین خوشتیپ یعنی دوست دوختر داره یعنی کسی تو زندگیش هست یعنی به نظرش من چجور دختری هستم وای چی دارم میگیم
با باز شدن در افکارش بیرون رفت و عمه اش وارد اتاق شد با سینی به دست رو تخت نشست
یونهی : برادر زاده من بخور این سوپ سرحالت میکنه
مینو رو تخت نشست و عمه اش سینی را رو پاهایش گذاشت مینو قاشقی در سوپ برد و باز هم یاد استاد اش اوفتاد
مینو : عمه یه چیزی بگم
یونهی : بگو خوشگلم
مینو : استاد ریاضی مون عوض شده و به استاد جدید اومده یه جور دیگست راستش امروز ...
تک خنده ای کرد و دوباره ادامه داد
مینو : امروز همون استاد کیم نجاتم داد
مینو : حتی امروز اون به دادم رسید اونجا کارو خراب کرده بودم
وقتی با سوپ بازی میکرد حرف هایش را میزد
یونهی تک خنده ای کرد و گفت
یونهی : از اینجور پسرا کم پیدا میشن
مینو نگاه اش را به عمه اش دوخت
مینو : عمه واقعا فرق داره مخصوصا اینکه گوشیش هنوز پیشه منه اونجا یادش رفته برایه اینکه من ازش خجالت میکشیدم
یونهی : انگار تو هم ازش خوشت اومده
مینو : نه اینجوری نیست من قبل از این خیلی باهاش بد حرف زدم
یونهی : خب برو پیشش و گوشیو بهش بده معذرت خواهی هم کن
مینو با چهره ناراحتی کننده ای گفت
مینو : نمیتونم خودت مگه پدرم و یون وو رو نمیشناسی
یونهی : سوپت رو بخور و برو دوش بگیر لباس قشنگی بپوش و من کمکت میکنم تا بری باشه
مینو با ذوق به عمه اش نگاه کرد
مینو : واقعا عمه کمکم میکنی ؟
یونهی : البته
مینو یونهی را بغل کرد و بوسی را رو گونه اش گذاشت عمه اش با غرغر گفت
یونهی : عه مینو نکن دوست ندارم
مینو : باشه
ازش دور شد و شروع به خوردن سوپ کرد تا آخرش خورد و از با ذوق بلند شد
مینو : دیگر از الان علام میکنم من لی مینو یه عمه داره به اسم لی یونهی
یونهی : دستت درد نکنه الان عمه شدم
مینو : عه یونهی تو فقد سه سالم ازم بزرگ هستی پساونم حساب نیست
یونهی : باشه کوچولو
یونهی بلند شد و گفت
یونهی : آماده شو شام هم حاضره
یونهی از اتاق خارج شد و مینو که رو تخت ایستاده بود با خودش گفت
مینو .... من چرا اینقدر ذوق کردم شاید بخاطر اینکه بهم خوبی کرده
دوباره رو تخت نشست و عروسک خرسی اش را برداشت و در اغوش اش گرفت
@yonjin953
حمایت کنید حمایت خیلی کمه
پارت ۱۲
مینو .... عمه خوبم به حرف بزرگان خدا کنه به درد خوبی بخوری ..
یهویی یاد استاد کیم افتاد
مینو .... این پسر خیلی مهربونه و همچینین خوشتیپ یعنی دوست دوختر داره یعنی کسی تو زندگیش هست یعنی به نظرش من چجور دختری هستم وای چی دارم میگیم
با باز شدن در افکارش بیرون رفت و عمه اش وارد اتاق شد با سینی به دست رو تخت نشست
یونهی : برادر زاده من بخور این سوپ سرحالت میکنه
مینو رو تخت نشست و عمه اش سینی را رو پاهایش گذاشت مینو قاشقی در سوپ برد و باز هم یاد استاد اش اوفتاد
مینو : عمه یه چیزی بگم
یونهی : بگو خوشگلم
مینو : استاد ریاضی مون عوض شده و به استاد جدید اومده یه جور دیگست راستش امروز ...
تک خنده ای کرد و دوباره ادامه داد
مینو : امروز همون استاد کیم نجاتم داد
مینو : حتی امروز اون به دادم رسید اونجا کارو خراب کرده بودم
وقتی با سوپ بازی میکرد حرف هایش را میزد
یونهی تک خنده ای کرد و گفت
یونهی : از اینجور پسرا کم پیدا میشن
مینو نگاه اش را به عمه اش دوخت
مینو : عمه واقعا فرق داره مخصوصا اینکه گوشیش هنوز پیشه منه اونجا یادش رفته برایه اینکه من ازش خجالت میکشیدم
یونهی : انگار تو هم ازش خوشت اومده
مینو : نه اینجوری نیست من قبل از این خیلی باهاش بد حرف زدم
یونهی : خب برو پیشش و گوشیو بهش بده معذرت خواهی هم کن
مینو با چهره ناراحتی کننده ای گفت
مینو : نمیتونم خودت مگه پدرم و یون وو رو نمیشناسی
یونهی : سوپت رو بخور و برو دوش بگیر لباس قشنگی بپوش و من کمکت میکنم تا بری باشه
مینو با ذوق به عمه اش نگاه کرد
مینو : واقعا عمه کمکم میکنی ؟
یونهی : البته
مینو یونهی را بغل کرد و بوسی را رو گونه اش گذاشت عمه اش با غرغر گفت
یونهی : عه مینو نکن دوست ندارم
مینو : باشه
ازش دور شد و شروع به خوردن سوپ کرد تا آخرش خورد و از با ذوق بلند شد
مینو : دیگر از الان علام میکنم من لی مینو یه عمه داره به اسم لی یونهی
یونهی : دستت درد نکنه الان عمه شدم
مینو : عه یونهی تو فقد سه سالم ازم بزرگ هستی پساونم حساب نیست
یونهی : باشه کوچولو
یونهی بلند شد و گفت
یونهی : آماده شو شام هم حاضره
یونهی از اتاق خارج شد و مینو که رو تخت ایستاده بود با خودش گفت
مینو .... من چرا اینقدر ذوق کردم شاید بخاطر اینکه بهم خوبی کرده
دوباره رو تخت نشست و عروسک خرسی اش را برداشت و در اغوش اش گرفت
@yonjin953
حمایت کنید حمایت خیلی کمه
۶.۸k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.