ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( پارت ۳۸۳ فصل ۳ )
جیمین :فك كردم قراره بميرم..یه چیزی گفتم..
نرم خندیدم و عصبی گفتم الا : خيلي عوضي هستي..
به زور سعی کرد لبخند بزنه و تلخ گفت جیمین : دروغ نگفتم
دلم ریخت.. دروغ نگفته بود. پس يعني.. بهم خیانت نکرده
پردرد گفتم الا : قبل من... به کسي پيشنهادي که به من دادي رو
داده بودي؟ منظورم.. قضیه بچه است...
نفس سنگینی کشید و خيلي جدي و خسته گفت جیمین :نه.. متعجب
الا: نه؟ چرا
خيلي اروم و در حال بیهوش شدن گفت جیمین : وقتی تصمیم گرفتم اینکارو بکنم. هیچ کس رو مناسب نمیدیدم..دیگه ناامید شده بودم. اصلا دیگه نمیخواستم انجامش بدم که که تو رو دیدم
كم كم ولم صداش داشت کم میشد.
نفس لرزونم رو بیرون دادم و اروم گفتم الا : چجوری میفهمیدي
مناسب نیستن؟
چشماشو بست و اروم گفت جیمین : باید از یه فیلترهایی میگذشتن تا مطمین شم خوبن
تند گفتم الا: چشماتو وا کن...بگو... بگو من از همه فیلترا گذشتم؟
دستشو دورم سفت تر کرد و اروم لاي چشماشو باز کرد و زمزمه کرد جیمین :گذشتي..
چشمام بیحال و سنگین شدن و باز کردنشون لحظه لحظه سخت تر و به جایی رسید که غیرممکن شد. اروم و خواب الود گفتم
الا : تحت نظر بودم نه؟ به
دستش رو نرم روی موهام کشید و پردرد گفت جیمین : نمیتونستم این رو به هرکسی بسپارم..
غمزده گفتم الا: تو منو قبل از اون شب توی خونه تسا اینا دیده بودي؟ يعني از قبل میشناختیم؟
مکثی کرد و بعد سنگین گفت جیمین : نه...
دروغ بود. از لحنش حس کردم دروغه تلخ گفتم
جیمین : میشناختیم نه؟ از کجا؟ چطوري؟
دستش رو پشت کمرم مشت کرد و کلافه و بیحوصله
گفت جیمین : نمیشناختم.
شکم بیشتر شد.. سرمو بلند کردم و نگاش کردم خيسي کوچیکی کنار چشماش بود که نفسم بند اومد و ناباورانه نگاش کردم و انگشت اشاره مو نرم روي صورتش گذاشتم و به زور گفتم الا: جيمي
به زور و خيلي بي توان سر کج کرد و تلخ گفت جیمین : اینجوري
صدام نکن..
لجباز گفتم الا: من هرجور دوست داشتم باشم صدات میکنم...
سکوت بدي کرد و چشماش قفل شد.
با بغض گفتم الا: رازت چیه؟
تلخ پوزخند زد و اروم و اشفته جیمین : زیاده اما.. فقط . درده
الا
( پارت ۳۸۳ فصل ۳ )
جیمین :فك كردم قراره بميرم..یه چیزی گفتم..
نرم خندیدم و عصبی گفتم الا : خيلي عوضي هستي..
به زور سعی کرد لبخند بزنه و تلخ گفت جیمین : دروغ نگفتم
دلم ریخت.. دروغ نگفته بود. پس يعني.. بهم خیانت نکرده
پردرد گفتم الا : قبل من... به کسي پيشنهادي که به من دادي رو
داده بودي؟ منظورم.. قضیه بچه است...
نفس سنگینی کشید و خيلي جدي و خسته گفت جیمین :نه.. متعجب
الا: نه؟ چرا
خيلي اروم و در حال بیهوش شدن گفت جیمین : وقتی تصمیم گرفتم اینکارو بکنم. هیچ کس رو مناسب نمیدیدم..دیگه ناامید شده بودم. اصلا دیگه نمیخواستم انجامش بدم که که تو رو دیدم
كم كم ولم صداش داشت کم میشد.
نفس لرزونم رو بیرون دادم و اروم گفتم الا : چجوری میفهمیدي
مناسب نیستن؟
چشماشو بست و اروم گفت جیمین : باید از یه فیلترهایی میگذشتن تا مطمین شم خوبن
تند گفتم الا: چشماتو وا کن...بگو... بگو من از همه فیلترا گذشتم؟
دستشو دورم سفت تر کرد و اروم لاي چشماشو باز کرد و زمزمه کرد جیمین :گذشتي..
چشمام بیحال و سنگین شدن و باز کردنشون لحظه لحظه سخت تر و به جایی رسید که غیرممکن شد. اروم و خواب الود گفتم
الا : تحت نظر بودم نه؟ به
دستش رو نرم روی موهام کشید و پردرد گفت جیمین : نمیتونستم این رو به هرکسی بسپارم..
غمزده گفتم الا: تو منو قبل از اون شب توی خونه تسا اینا دیده بودي؟ يعني از قبل میشناختیم؟
مکثی کرد و بعد سنگین گفت جیمین : نه...
دروغ بود. از لحنش حس کردم دروغه تلخ گفتم
جیمین : میشناختیم نه؟ از کجا؟ چطوري؟
دستش رو پشت کمرم مشت کرد و کلافه و بیحوصله
گفت جیمین : نمیشناختم.
شکم بیشتر شد.. سرمو بلند کردم و نگاش کردم خيسي کوچیکی کنار چشماش بود که نفسم بند اومد و ناباورانه نگاش کردم و انگشت اشاره مو نرم روي صورتش گذاشتم و به زور گفتم الا: جيمي
به زور و خيلي بي توان سر کج کرد و تلخ گفت جیمین : اینجوري
صدام نکن..
لجباز گفتم الا: من هرجور دوست داشتم باشم صدات میکنم...
سکوت بدي کرد و چشماش قفل شد.
با بغض گفتم الا: رازت چیه؟
تلخ پوزخند زد و اروم و اشفته جیمین : زیاده اما.. فقط . درده
الا
- ۶.۴k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط