ظهور ازدواج
( ظهور ازدواج )
( پارت ۳۸۱ فصل ۳ )
پات که زمین خورده بودي. تو اوج دردشم منو فراموش نمیکرد.
چطور میتونستم اینو نبینم؟ اشكم روي صورتم جاري شد و به زور گفتم اره.. انگشتش رو نرم از دستم بیرون کشید و نزديك صورتم آورد.
دستش غرق خون بود اروم قطره اشکم رو گرفت.
یه لحظه از دست رفتنش مثل خوره به جونم افتاد.. اگه بلایی سرش بیاد باید چیکار کنم؟ با درد عجيبي توي سينه و قلبم ناخوداگاه هق هق کردم و داغون و تند سر روي سينه اش گذاشتم..
نگران گفت
جیمین : هي.. هي الا.. چیه خانوم؟ چيزي نيست..من
خوبم
دست خونیشم گرفتم و ماساژش دادم و با غم گفتم هیچی و صورتمو پردرد به سینه اش کشیدم..
سرفه بدي زد و داغون دوتا دستام رو گرفت و سمت
دهن خودش برد و ها کرد و به زور و لرزون گفت
جیمین : اینجام..هیچیم...نمیشه...
با چونه لرزون سر بلند کردم و نگاش کردم صورتش خيلي بيحال و رنگ پریده بود اما باز قوي بود.. باز کوه محکم من بود. لباش سفید شده بود.
تو چشمام نگاه کرد و اروم و تلخ گفت
جیمین : تو با امثال سلنا خيلي فرق ميكني.
قلبم ریخت. داشت جواب داد و بیدادهامو میداد. عمیق و با غم گفت
جیمین : تو با همه دخترایی که دیده بودم فرق داشتي و داري..
اروم و مشوش گفتم
الا : چه فرقی؟
خيلي عميق و بیحال تو چشمام نگاه کرد. منم زل زدم تو چشماش. پلکش رو بست و سخت بازش کرد چشماش خیلی خمار و بيجون بود.. تلخ و غمگین گفتم
الا : مثل همیشه از جواب دادن طفره برو عایدت
و عقب بکش.. نمیدونم از این عقب کشیدن ها چي میشه..
خیلی گرفته به زور دهن خشکش رو باز و بسته کرد و گفت: قرار نیست چيزي عايد من بشه.. نامفهوم نگاش کردم. از دیدن چشماش که به زور باز نگهشون میداشن منم خمار خواب شده بود. خيلي سردم بود.
اما نه.. نباید میخوابیدم جیمینم دیگه نباید میخوابید میترسيدم عين فيلما خوابمون ببره بمیریم... لرزون خودمو جمع کردم و اروم گفتم سردته؟ درمونده و بیحال گفت
جیمین : تو سردته؟
الا : نه...نه من خوبم...
اروم گفت جیمین : خيلي.. تشنه مه..
اشفته به دور و برم نگاه کردم و داغون گفتم اب بارون خوبه؟
جیمین : گزینه دیگه ای هم داریم؟
( پارت ۳۸۱ فصل ۳ )
پات که زمین خورده بودي. تو اوج دردشم منو فراموش نمیکرد.
چطور میتونستم اینو نبینم؟ اشكم روي صورتم جاري شد و به زور گفتم اره.. انگشتش رو نرم از دستم بیرون کشید و نزديك صورتم آورد.
دستش غرق خون بود اروم قطره اشکم رو گرفت.
یه لحظه از دست رفتنش مثل خوره به جونم افتاد.. اگه بلایی سرش بیاد باید چیکار کنم؟ با درد عجيبي توي سينه و قلبم ناخوداگاه هق هق کردم و داغون و تند سر روي سينه اش گذاشتم..
نگران گفت
جیمین : هي.. هي الا.. چیه خانوم؟ چيزي نيست..من
خوبم
دست خونیشم گرفتم و ماساژش دادم و با غم گفتم هیچی و صورتمو پردرد به سینه اش کشیدم..
سرفه بدي زد و داغون دوتا دستام رو گرفت و سمت
دهن خودش برد و ها کرد و به زور و لرزون گفت
جیمین : اینجام..هیچیم...نمیشه...
با چونه لرزون سر بلند کردم و نگاش کردم صورتش خيلي بيحال و رنگ پریده بود اما باز قوي بود.. باز کوه محکم من بود. لباش سفید شده بود.
تو چشمام نگاه کرد و اروم و تلخ گفت
جیمین : تو با امثال سلنا خيلي فرق ميكني.
قلبم ریخت. داشت جواب داد و بیدادهامو میداد. عمیق و با غم گفت
جیمین : تو با همه دخترایی که دیده بودم فرق داشتي و داري..
اروم و مشوش گفتم
الا : چه فرقی؟
خيلي عميق و بیحال تو چشمام نگاه کرد. منم زل زدم تو چشماش. پلکش رو بست و سخت بازش کرد چشماش خیلی خمار و بيجون بود.. تلخ و غمگین گفتم
الا : مثل همیشه از جواب دادن طفره برو عایدت
و عقب بکش.. نمیدونم از این عقب کشیدن ها چي میشه..
خیلی گرفته به زور دهن خشکش رو باز و بسته کرد و گفت: قرار نیست چيزي عايد من بشه.. نامفهوم نگاش کردم. از دیدن چشماش که به زور باز نگهشون میداشن منم خمار خواب شده بود. خيلي سردم بود.
اما نه.. نباید میخوابیدم جیمینم دیگه نباید میخوابید میترسيدم عين فيلما خوابمون ببره بمیریم... لرزون خودمو جمع کردم و اروم گفتم سردته؟ درمونده و بیحال گفت
جیمین : تو سردته؟
الا : نه...نه من خوبم...
اروم گفت جیمین : خيلي.. تشنه مه..
اشفته به دور و برم نگاه کردم و داغون گفتم اب بارون خوبه؟
جیمین : گزینه دیگه ای هم داریم؟
- ۳.۳k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط