❤ Part 2 🖤
❤ Part 2 🖤
ولی وقتی که داشت میرفت تمام سلول های بدنم درد میکرد
اون برگشت انگار دنیارو بهم دادن
امید توی برق چشمام میدرخشید نیشم کش اومد اما نگاهش...؟؟؟
اون از بین پالتو مشکیش اسلحشو بیرون اورد سر کُلتشو به قفسه سینم نشونه گرفت و مستقیم به قلبم شلیک کرد و بعد انگار اتفاق خاصی نیوفتاده دو سیاه چاله چشماشو ازم محروم کرد و رفت
قفسه سینه من شکافته شد و خون ازش سرازیر شد و قلبم از سینم مثل یه ماهی که برای زنده موندن جون میکنه بیرون پرید و روی سنگفرش حیاط افتاد مدت زمان زیادی بالا پایین میپرید و خون ریزی منم شدید تر میشد
نگاهش خالی از احساس عشقی بود که ما باهم تجربه کردیم...ما ؟؟؟ من مارو توی مرکز ذهنم تصور کرده بودم نگاه اون خالی از احساس بود و همون نگاه به قلب من شلیک کرد
اون لحضه اشکامو که در اثر ریمل سیاه شده بود پاک کردم چونمو بالا گرفتم من هنوز قوی بودم قلبمو چنگ زدم و تو سینم گذاشتمش
خیلی ازون ماجرا میگذره...خیلی
اما جای شلیک اون نگاه همچنان درد میکنه...
(:💔✨
ولی وقتی که داشت میرفت تمام سلول های بدنم درد میکرد
اون برگشت انگار دنیارو بهم دادن
امید توی برق چشمام میدرخشید نیشم کش اومد اما نگاهش...؟؟؟
اون از بین پالتو مشکیش اسلحشو بیرون اورد سر کُلتشو به قفسه سینم نشونه گرفت و مستقیم به قلبم شلیک کرد و بعد انگار اتفاق خاصی نیوفتاده دو سیاه چاله چشماشو ازم محروم کرد و رفت
قفسه سینه من شکافته شد و خون ازش سرازیر شد و قلبم از سینم مثل یه ماهی که برای زنده موندن جون میکنه بیرون پرید و روی سنگفرش حیاط افتاد مدت زمان زیادی بالا پایین میپرید و خون ریزی منم شدید تر میشد
نگاهش خالی از احساس عشقی بود که ما باهم تجربه کردیم...ما ؟؟؟ من مارو توی مرکز ذهنم تصور کرده بودم نگاه اون خالی از احساس بود و همون نگاه به قلب من شلیک کرد
اون لحضه اشکامو که در اثر ریمل سیاه شده بود پاک کردم چونمو بالا گرفتم من هنوز قوی بودم قلبمو چنگ زدم و تو سینم گذاشتمش
خیلی ازون ماجرا میگذره...خیلی
اما جای شلیک اون نگاه همچنان درد میکنه...
(:💔✨
۳.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.