"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۲۶
"ویو تهیونگ"
دستم تو موهام فرو کردم...
دستشو گرفتم
ته: بیا بریم...
وقتی به راه ادامه دادم ولی جولی وایساده بود و نمیومد
ته: چرا وایسادی؟
جولی: بت گفتم...گ.گفتم..که دیگه همو..نبی..نیم..بزار یادم بره..یکی..م..مث..ل تو ..وجو..د داشته ..چرا داری کاری میکنی فکر..کنم.که..شاید..تو..ام..دوس..م داشته باشی...
ته: تو وای نستادی حرفم و بزنم..بیا بریم داخل ماشین...صحبت کنیم
دیگه چییزی نگفت و امد
وقتی در ماشین و بستم پامو رویه گاز فشار دادم...
جولی با عروسک تودستش بازی میکرد
که داخل کوچه ایی پارککردم...
دستمال و به سمتش گرفتم
ولی وقتی نگرفت خودم چند تا از جعبه در اوردن
چونه جولی و گرفتم و صورتش و به طرفم چرخوندم
و اشکاش پاککردم
ته: به نعفته دیگه نریزن...
تکیه دادم و نفس عمیق کشیدم
کمی سکوت کردم
ته:ببینم هنوز تو دلت برام جا هست!؟
یکم نگام کرد که سمتش چرخید و نگاش کردم
چییزی نگفت
با ملایمت گفتم
ته:.. یعنی دیر شده؟؟؟..یا خیلی سری ازش پرت شدم بیرون؟
پوزخندی زد
جولی: کسی و که دوست داشته باشی نمیتونی فراموش کنی...نه اینکه بیوفتی بمیری...شاید تو زندگی بدیت بهش رسیدی...
ته:...الان نمیتونم تو این زندگی بش برسم؟
با عروسک وَر میرفت و سرد جواب میداد
جولی:اگه مثل من دست رد به سینت نزنه...
خوبه گفتم تو دل تو جا هست...
فکر کنم جدی نگرفت و باور نکرد
ته: میزنی!؟
جولی: چیو؟
ته: اگه بگم معتادت شدم و میخوامت، دست رد به سینم میزنی!؟
با تعجب نگام میکرد...
جولی: ازیتم میکنی؟ یا دلت برام سوخته؟
ته: شاید در برابر قلبی که ازت گرفتم قلبم و پیشت جا گذاشتم....
نمیدونست چی بگه ..چی داشت بگه؟
با لبخند پیروز مندانه کشیدمش رو پام
پالتویه بلندی که رو لباس دیشبش بود و در اوردم...
ته: عاشقتم جوجه کوچولو...
فقط مظلوم نگام میکرد
ته: ببینم نمیخوای تو ام بم بگی؟؟
لباشو از هم جدا کرد و گفت:
_ME TOO
در برابر کیوتیش تنها کاری که کردم مچاله کردنش تو بقلم بود...
دستم و رو زیپ لباسش کشیدم
ته: دیشب لباس زیرات پاره شد بخواطر تحریک کردم توسط بدنت ..این لباسم بخواطر نبودن لباس زیرات پارت میشه ....
با مشتی که به سینم کوبید فهموند که مسخره بازی در نیارم...
ولی منکه اگه موقعیتش بود انجام میداد
" ویو نادیا "
متوحه چییزی بین تهیونگ و جولی شدم
جولی اینجا بود
و با تهیونگ اونطوری صحبت کرد
تهیونگم دنبالش رفت
رویه تخت به در زول زده بودم
مشکوکنن
با صدایه در از فگر بیرون امدم
نادیا: بله؟
در باز شد و جونگکوک وارد شد.
کوک: چطوری دختر کوچولو...
نادیا: خیلی خوب...
درو بست و امد داخل
رو تخت ولو شد و سرسو رو پام گذاشت
کوک: نگم برات این جیمین چقدر وِر میزنه..پسره اخرم با یه زنگ بدون خداحافظی رفت...تهیونگم که ریده با اعتراف کردنش...
نادیا: چه اعترافی!؟
part:۲۶
"ویو تهیونگ"
دستم تو موهام فرو کردم...
دستشو گرفتم
ته: بیا بریم...
وقتی به راه ادامه دادم ولی جولی وایساده بود و نمیومد
ته: چرا وایسادی؟
جولی: بت گفتم...گ.گفتم..که دیگه همو..نبی..نیم..بزار یادم بره..یکی..م..مث..ل تو ..وجو..د داشته ..چرا داری کاری میکنی فکر..کنم.که..شاید..تو..ام..دوس..م داشته باشی...
ته: تو وای نستادی حرفم و بزنم..بیا بریم داخل ماشین...صحبت کنیم
دیگه چییزی نگفت و امد
وقتی در ماشین و بستم پامو رویه گاز فشار دادم...
جولی با عروسک تودستش بازی میکرد
که داخل کوچه ایی پارککردم...
دستمال و به سمتش گرفتم
ولی وقتی نگرفت خودم چند تا از جعبه در اوردن
چونه جولی و گرفتم و صورتش و به طرفم چرخوندم
و اشکاش پاککردم
ته: به نعفته دیگه نریزن...
تکیه دادم و نفس عمیق کشیدم
کمی سکوت کردم
ته:ببینم هنوز تو دلت برام جا هست!؟
یکم نگام کرد که سمتش چرخید و نگاش کردم
چییزی نگفت
با ملایمت گفتم
ته:.. یعنی دیر شده؟؟؟..یا خیلی سری ازش پرت شدم بیرون؟
پوزخندی زد
جولی: کسی و که دوست داشته باشی نمیتونی فراموش کنی...نه اینکه بیوفتی بمیری...شاید تو زندگی بدیت بهش رسیدی...
ته:...الان نمیتونم تو این زندگی بش برسم؟
با عروسک وَر میرفت و سرد جواب میداد
جولی:اگه مثل من دست رد به سینت نزنه...
خوبه گفتم تو دل تو جا هست...
فکر کنم جدی نگرفت و باور نکرد
ته: میزنی!؟
جولی: چیو؟
ته: اگه بگم معتادت شدم و میخوامت، دست رد به سینم میزنی!؟
با تعجب نگام میکرد...
جولی: ازیتم میکنی؟ یا دلت برام سوخته؟
ته: شاید در برابر قلبی که ازت گرفتم قلبم و پیشت جا گذاشتم....
نمیدونست چی بگه ..چی داشت بگه؟
با لبخند پیروز مندانه کشیدمش رو پام
پالتویه بلندی که رو لباس دیشبش بود و در اوردم...
ته: عاشقتم جوجه کوچولو...
فقط مظلوم نگام میکرد
ته: ببینم نمیخوای تو ام بم بگی؟؟
لباشو از هم جدا کرد و گفت:
_ME TOO
در برابر کیوتیش تنها کاری که کردم مچاله کردنش تو بقلم بود...
دستم و رو زیپ لباسش کشیدم
ته: دیشب لباس زیرات پاره شد بخواطر تحریک کردم توسط بدنت ..این لباسم بخواطر نبودن لباس زیرات پارت میشه ....
با مشتی که به سینم کوبید فهموند که مسخره بازی در نیارم...
ولی منکه اگه موقعیتش بود انجام میداد
" ویو نادیا "
متوحه چییزی بین تهیونگ و جولی شدم
جولی اینجا بود
و با تهیونگ اونطوری صحبت کرد
تهیونگم دنبالش رفت
رویه تخت به در زول زده بودم
مشکوکنن
با صدایه در از فگر بیرون امدم
نادیا: بله؟
در باز شد و جونگکوک وارد شد.
کوک: چطوری دختر کوچولو...
نادیا: خیلی خوب...
درو بست و امد داخل
رو تخت ولو شد و سرسو رو پام گذاشت
کوک: نگم برات این جیمین چقدر وِر میزنه..پسره اخرم با یه زنگ بدون خداحافظی رفت...تهیونگم که ریده با اعتراف کردنش...
نادیا: چه اعترافی!؟
۸.۶k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.