چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part¹¹
با آستین هودیش،عرق روی پیشونیشو پاک کرد.
وینا:جیمین جانن،یه خورده اونورتر لطفا.
نفس پر از سرفه ایی کشید و گفت: چهارپایه رو محکمم نگه داشتیی؟
وینا: اره اره باباااا.
دستشو دراز کرد و بیشتر پارچه رو روی سرامیک هاش کشید.
حقیقت این بود بعد اون،اومده بود اینجا تا کار یاد بگیره اما وینا همون اول با ای کمرم ای کمرم یه دفعه تمام کارارو انداخته بود سرش!
و الانم مشغول تمیز کردن سرامیک های بالای هود و کابینت آشپزخونه بود.
وقتی مطمئن شد تمیز شده،روبه وینا گفت:میتونی..میتونی بری اسپری ام رو بیاری؟
وینا ابرو بالا داد:چه اسپره ایی؟
جیمین:اسپره..آسممو.توی کیفمه برو بیارش.
وینا با تعجب سر تکون داد و رفت.
خسته،از چهارپایه پایین اومد.الان شدیدا گشنه اش بود و بدنش دیگه یاریش نمیداد.
وقتی وینا اومد،اسپره روی گرفت و دو پیس توی دهنش زد.
حالا میتونست نفس عمیق بکشه.
وینا: جیمین،آقای جئون توی باغ پشتی اند و میخوان توهم بری اونجا.
من:چی؟برم پیشش؟
وینا:بله.خودشون بم گفتن.
اروم سر تکون داد و بعد از اینکه کمی گرد و خاک لباساشو تکوند،دنبال بادیگارد راه افتاد.
لعنت به تمام تشکیلاتشون!
چقدد اینجا سرسبز و قشنگ بوددد!
دیدش.
مثل همیشه مرتیکه خرگوش روی صندلی لم داده بود و مشغول غذاخوردن بود.
سرشو انداخت پایین.
صداشو شنید:بیا جیمین..قرار نیست که همینجوری وایسی.
سکوت.
جیمین این کارو بی ادبی میدید اگه روبه روش مینشست و غذا میخورد.
زمزمه نجوا مانندش،نرم به گوش کوک رسید:ممنونم..آقاا..من گرسنه نیستم.
کوک از چیزی که شنید تعجب کرد. آقا؟از این ساید جیمین خوشش اومده بود!
گلوشو صاف کرد.
کوک:جیمین!بشین.
وقتی کمی از صدای آلفاییش استفاده کرد،باعث شد امگای مطیعی مثل جیمین، سریع روی صندلی روبه روش بشینه.
با دیدن غذا،معدش پیچ خورد.
درسته گرسنه بوددد!
بدون اینکه به احترام و ادب فکر کنه، چاپستیک هارو دستش گرفت و مشغول خوردن شد.
چون هم حوصله تذکر های همیشگیشو که میگفت ببینم چیز سنگین بلند بکنی،غذا نخوری،اینا همش واسه امنیت بچمه رو نداشت. هممم خیلییی گرسنه اش بودد!
با پیچیدن طعم کیک ماهی توی دهنش،هومی از خوشمزه گیش کشید.
نمیدونست چقد سرش پایین بود و همه چی رو قورت داده بود.فقط میدونست داره میترکه!
با صدای تکون خوردن صندلی روبه روش،سرش و بالا اورد.
جونگکوک با یه پوزخند جذابی بالای سرش وایساده بود.
چند لحظه به هم خیره شدن که جیمین خواست از صندلی بلند بشه اما دستای کوک،زودتر حرکت کردن.
یه دست کوک روی موهاش نشست و یه دست دیگه روی لبش.
با تعجب و حیرت فقط خیره جونگکوک شده بود.
کوک انگشت شصتشو روی لب پایین جیمین که کمی سسی شده بود کشید و جلوی چشمای خیره اش،انگشت شصتشو مکید!
دست دیگریشو روی موهای صورتی و ابریشمیش کشید و چتری هاشو کنار زد تا چشمای نقره ای خوشگلشو بهتر ببینه..
جیمین خشکش زده بود.
فقط محو صورت و دستاش که روی موهاش میرقصیدن بود.
کوک آروم خم شد سمت گوشش و پچ زد:لبات..شیرینن چشم نقره ایی..!
عر بزنیدددد دیگه بتون پارت نمیدم😂
شرط پارت بعد:
۱۳لایک
۷کامنت
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part¹¹
با آستین هودیش،عرق روی پیشونیشو پاک کرد.
وینا:جیمین جانن،یه خورده اونورتر لطفا.
نفس پر از سرفه ایی کشید و گفت: چهارپایه رو محکمم نگه داشتیی؟
وینا: اره اره باباااا.
دستشو دراز کرد و بیشتر پارچه رو روی سرامیک هاش کشید.
حقیقت این بود بعد اون،اومده بود اینجا تا کار یاد بگیره اما وینا همون اول با ای کمرم ای کمرم یه دفعه تمام کارارو انداخته بود سرش!
و الانم مشغول تمیز کردن سرامیک های بالای هود و کابینت آشپزخونه بود.
وقتی مطمئن شد تمیز شده،روبه وینا گفت:میتونی..میتونی بری اسپری ام رو بیاری؟
وینا ابرو بالا داد:چه اسپره ایی؟
جیمین:اسپره..آسممو.توی کیفمه برو بیارش.
وینا با تعجب سر تکون داد و رفت.
خسته،از چهارپایه پایین اومد.الان شدیدا گشنه اش بود و بدنش دیگه یاریش نمیداد.
وقتی وینا اومد،اسپره روی گرفت و دو پیس توی دهنش زد.
حالا میتونست نفس عمیق بکشه.
وینا: جیمین،آقای جئون توی باغ پشتی اند و میخوان توهم بری اونجا.
من:چی؟برم پیشش؟
وینا:بله.خودشون بم گفتن.
اروم سر تکون داد و بعد از اینکه کمی گرد و خاک لباساشو تکوند،دنبال بادیگارد راه افتاد.
لعنت به تمام تشکیلاتشون!
چقدد اینجا سرسبز و قشنگ بوددد!
دیدش.
مثل همیشه مرتیکه خرگوش روی صندلی لم داده بود و مشغول غذاخوردن بود.
سرشو انداخت پایین.
صداشو شنید:بیا جیمین..قرار نیست که همینجوری وایسی.
سکوت.
جیمین این کارو بی ادبی میدید اگه روبه روش مینشست و غذا میخورد.
زمزمه نجوا مانندش،نرم به گوش کوک رسید:ممنونم..آقاا..من گرسنه نیستم.
کوک از چیزی که شنید تعجب کرد. آقا؟از این ساید جیمین خوشش اومده بود!
گلوشو صاف کرد.
کوک:جیمین!بشین.
وقتی کمی از صدای آلفاییش استفاده کرد،باعث شد امگای مطیعی مثل جیمین، سریع روی صندلی روبه روش بشینه.
با دیدن غذا،معدش پیچ خورد.
درسته گرسنه بوددد!
بدون اینکه به احترام و ادب فکر کنه، چاپستیک هارو دستش گرفت و مشغول خوردن شد.
چون هم حوصله تذکر های همیشگیشو که میگفت ببینم چیز سنگین بلند بکنی،غذا نخوری،اینا همش واسه امنیت بچمه رو نداشت. هممم خیلییی گرسنه اش بودد!
با پیچیدن طعم کیک ماهی توی دهنش،هومی از خوشمزه گیش کشید.
نمیدونست چقد سرش پایین بود و همه چی رو قورت داده بود.فقط میدونست داره میترکه!
با صدای تکون خوردن صندلی روبه روش،سرش و بالا اورد.
جونگکوک با یه پوزخند جذابی بالای سرش وایساده بود.
چند لحظه به هم خیره شدن که جیمین خواست از صندلی بلند بشه اما دستای کوک،زودتر حرکت کردن.
یه دست کوک روی موهاش نشست و یه دست دیگه روی لبش.
با تعجب و حیرت فقط خیره جونگکوک شده بود.
کوک انگشت شصتشو روی لب پایین جیمین که کمی سسی شده بود کشید و جلوی چشمای خیره اش،انگشت شصتشو مکید!
دست دیگریشو روی موهای صورتی و ابریشمیش کشید و چتری هاشو کنار زد تا چشمای نقره ای خوشگلشو بهتر ببینه..
جیمین خشکش زده بود.
فقط محو صورت و دستاش که روی موهاش میرقصیدن بود.
کوک آروم خم شد سمت گوشش و پچ زد:لبات..شیرینن چشم نقره ایی..!
عر بزنیدددد دیگه بتون پارت نمیدم😂
شرط پارت بعد:
۱۳لایک
۷کامنت
۱۱.۲k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.