روانی دوست داشتنی من
#روانی_دوست_داشتنی_من
P:22
( ویو فلیکس)
فلیکس: لعنتی
به سمتش خم شدم طوری که فاصله کمی باهاش داشتم و مشغول ور رفتن با دکمه شدم که یهو در باز شد
سرمو به سمت در بردم ک اجوما با هول گفت
اجوما: پسرم ببخشید من سوپ خماری رو میز گزاشتم دارم میرم
بدون اینکه منتظر حرفی بمونه رفت بیرون
فلیکس: وا چرا اینجوری کرد؟
بیخیال شدم و دوباره مشغول ور رفتن با دکمه شدم
بعد از تلاش های مکرر دکمه باز شد
بلند شدم تا برم سوپ خماری رو براش بیارم
بعد از برداشتن سوپ به سمت اتاق رفتم
درو باز کردم که دیدم رو مبل نشسته و به دورو بر زول زده
فلیکس: هوشیار شدی؟
بهم زول زد که یهو دوباره قش کردو خوابید
فلیکس: مثل اینکه نه
به سمتش رفتم و سوپ رو روی میز گزاشتم
فلیکس: ا.ت بلند شو
وقتی دیدم بلند نمیشه تکونش دادمو گفتم
فلیکس: ا.ت ا.ت
ا.ت: هوم؟
فلیکس: بلند شو
ا.ت: نوموخام بزار بخوابم
و سرشو اونوری کرد
فلیکس: وا
بیخیال شدم و منتظر موندم تا خودش بیدار شه که صداش در اومد
ا.ت: گرمه
فلیکس: چی؟
ا.ت: گرممه
به لباسش که دقت کردم متوجه منظورش شدم منم بودم گرمم میشد خب
به سمت اتاقم رفتم و یه شلوارک و یه هودی واسش اوردم
گزاشتم رو مبل و گفت
فلیکس: هی بیدار شو لباس عوض کن
بدون حرف بلند شد
منتظر بود بلند شه بره اونور عوض کنه که یهو لباسشو داد بالا تا در بیاره
درجا جلوی چشمامو گرفتمو گفتم
فلیکس: یا یا یا داری چیکار میکنی ؟
ا.ت: لباس عوض میکنم دیگه
فلیکس: اینجا اخه؟
دیدم همینجوری زول زده بهم فهمیدم خودم باید بلند شم برم بیرون
بلند شدم و از اتاق خارج شدم و بعد از چند مین وارد اتاق شدم که دیدم لباسشو عوض کرده و همینجوری به افق زول زده
فلیکس: الان هوشیاری؟
بهم نگاه کردو یهو زد زیر گریه
سریع بسمتش رفتمو گفتم
فلیکس : هی هی چیشده چرا گریه میکنی؟
بهم زول زد و یهو زد زیر خنده
عین دیونه ها میخندید و منم عین بز نگاش میکردم
فلیکس: دیونه شدی؟
ا.ت: آره دیوونه شدم دیوونم کردن
سکوت کردم چون نمیدونستم دردش چیه پس میترسیدم تر بزنم
ا.ت: فلیکس
فلیکس: بله؟
ا.ت: توعم مثل بقیه ای؟ اگه به توعم اعتماد کنم مثل بقیه میزاری میری ؟ توهم بهم خیانت میکنی؟
جلوتر رفتم و جلوی مبل رو زمین نشستم و گفتم
فلیکس: من قرار نیست جایی برم خب؟
بلند شد و رو مبل نشست و گفت
ا.ت: واقعا؟
لبخندی زدمو گفتم
فلیکس: آره میتونی بهم اعتماد کنی
ا.ت: چرا؟
فلیکس: چی؟
ا.ت: چرا همیشه کنارمی؟ چرا هروقت گریه میکنم تو بغلم میکنی؟ چرا هر اتفاقی برام میوفته تو بهم آرامش میدی؟ چرا تو همیشه پشتمی؟
باید میگفتم؟ پشیمون نمیشم؟
کل اعتماد به نفسمو کم کردمو گفتم
فلیکس: چون دوست دارم
ا.ت: چی؟
P:22
( ویو فلیکس)
فلیکس: لعنتی
به سمتش خم شدم طوری که فاصله کمی باهاش داشتم و مشغول ور رفتن با دکمه شدم که یهو در باز شد
سرمو به سمت در بردم ک اجوما با هول گفت
اجوما: پسرم ببخشید من سوپ خماری رو میز گزاشتم دارم میرم
بدون اینکه منتظر حرفی بمونه رفت بیرون
فلیکس: وا چرا اینجوری کرد؟
بیخیال شدم و دوباره مشغول ور رفتن با دکمه شدم
بعد از تلاش های مکرر دکمه باز شد
بلند شدم تا برم سوپ خماری رو براش بیارم
بعد از برداشتن سوپ به سمت اتاق رفتم
درو باز کردم که دیدم رو مبل نشسته و به دورو بر زول زده
فلیکس: هوشیار شدی؟
بهم زول زد که یهو دوباره قش کردو خوابید
فلیکس: مثل اینکه نه
به سمتش رفتم و سوپ رو روی میز گزاشتم
فلیکس: ا.ت بلند شو
وقتی دیدم بلند نمیشه تکونش دادمو گفتم
فلیکس: ا.ت ا.ت
ا.ت: هوم؟
فلیکس: بلند شو
ا.ت: نوموخام بزار بخوابم
و سرشو اونوری کرد
فلیکس: وا
بیخیال شدم و منتظر موندم تا خودش بیدار شه که صداش در اومد
ا.ت: گرمه
فلیکس: چی؟
ا.ت: گرممه
به لباسش که دقت کردم متوجه منظورش شدم منم بودم گرمم میشد خب
به سمت اتاقم رفتم و یه شلوارک و یه هودی واسش اوردم
گزاشتم رو مبل و گفت
فلیکس: هی بیدار شو لباس عوض کن
بدون حرف بلند شد
منتظر بود بلند شه بره اونور عوض کنه که یهو لباسشو داد بالا تا در بیاره
درجا جلوی چشمامو گرفتمو گفتم
فلیکس: یا یا یا داری چیکار میکنی ؟
ا.ت: لباس عوض میکنم دیگه
فلیکس: اینجا اخه؟
دیدم همینجوری زول زده بهم فهمیدم خودم باید بلند شم برم بیرون
بلند شدم و از اتاق خارج شدم و بعد از چند مین وارد اتاق شدم که دیدم لباسشو عوض کرده و همینجوری به افق زول زده
فلیکس: الان هوشیاری؟
بهم نگاه کردو یهو زد زیر گریه
سریع بسمتش رفتمو گفتم
فلیکس : هی هی چیشده چرا گریه میکنی؟
بهم زول زد و یهو زد زیر خنده
عین دیونه ها میخندید و منم عین بز نگاش میکردم
فلیکس: دیونه شدی؟
ا.ت: آره دیوونه شدم دیوونم کردن
سکوت کردم چون نمیدونستم دردش چیه پس میترسیدم تر بزنم
ا.ت: فلیکس
فلیکس: بله؟
ا.ت: توعم مثل بقیه ای؟ اگه به توعم اعتماد کنم مثل بقیه میزاری میری ؟ توهم بهم خیانت میکنی؟
جلوتر رفتم و جلوی مبل رو زمین نشستم و گفتم
فلیکس: من قرار نیست جایی برم خب؟
بلند شد و رو مبل نشست و گفت
ا.ت: واقعا؟
لبخندی زدمو گفتم
فلیکس: آره میتونی بهم اعتماد کنی
ا.ت: چرا؟
فلیکس: چی؟
ا.ت: چرا همیشه کنارمی؟ چرا هروقت گریه میکنم تو بغلم میکنی؟ چرا هر اتفاقی برام میوفته تو بهم آرامش میدی؟ چرا تو همیشه پشتمی؟
باید میگفتم؟ پشیمون نمیشم؟
کل اعتماد به نفسمو کم کردمو گفتم
فلیکس: چون دوست دارم
ا.ت: چی؟
۷.۹k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.