زندگی با درد جریان دارد
زندگی با درد جریان دارد
P6
دلینا. مامان تو که میدونی این بدی شغله منه زایمان خبرم نمیکنه که من بیام بیمارستان ولی بازم ببخشید سوهو پیش شماست ؟
م.د. نه جلو در سنتر منتظره شماست
دلینا.اوکی الان بهش زنگ میزنم ،مامان کاری با من نداری ؟!
م د. نه ولی زود بیاید
دلینا باشه مامان
دلینا تلفن رو قطع کرد اون میدونست که مامانش از بد قولی خوشش نمیاد ولی به قول خودش زایمان که خبر نمیکنه ممکنه مادر پا به ماهی که میخواد طبیعی زایمان کنه ۳صبح دردش بگیره دلینا روی اکانت داداش زد و سوهو فورا برداشت
سوهو. الللوووو گاو مَشمَندلی چرا نمیای منتظرم😤😤
دلینا. هوووی درست حرف بزن زایمان که خبر نمیکنه منم نیم ساعت دیگه اونجام برو یه چرخی بزن تابیام😒
سوهو. الحق که جای مغزت دمپاییه🩴
دلینا. درسته خواهرت کوچیکتم ولی حرف دهنتو بفهم گفتم میام دیگه چقدر وِر میزنی اه 😫
دلینا تلفنو قطع کرد سریع مرض بعدیشو پذیرش کرد و راه افتاد سمت پاساژ از ماشین پیاده شد و دقیقا تو لابی پارکینگ سوهو رو دید
دلینا. سوهو من رسیدم پاشو بریم که اگر دیر کنیم تیکه بزرگمون گوشمونه
سوهو. عه سلام بریم ولی بهت گفتم ؟
دلینا. چیو؟ ولش بیا تو آسانسور بگو
اونها سوار آسانسور شدند و سوهو گفت
:امروز دایون وسوهی میان(خواهر و برادرشون که خارج بودند)
دلینا. به سلامتی ولی خب …چرا؟
سوهو. این مهمونی
دلینا.آهان
یه سر بریم پیش جونگکوک :
کوک کارهاشو تموم کرده بودو با پسرا رفته بود تا خرید کنه
اون یه کت و شلوار رسمی و مشکی برند و یه ساعت رسمی و برند برای خودش گرفت(بچم پولداره😝)
پسرا هم همینطور خرید کردند و راه افتادند سمت عمارت های خودشون تا حاضر شن
P6
دلینا. مامان تو که میدونی این بدی شغله منه زایمان خبرم نمیکنه که من بیام بیمارستان ولی بازم ببخشید سوهو پیش شماست ؟
م.د. نه جلو در سنتر منتظره شماست
دلینا.اوکی الان بهش زنگ میزنم ،مامان کاری با من نداری ؟!
م د. نه ولی زود بیاید
دلینا باشه مامان
دلینا تلفن رو قطع کرد اون میدونست که مامانش از بد قولی خوشش نمیاد ولی به قول خودش زایمان که خبر نمیکنه ممکنه مادر پا به ماهی که میخواد طبیعی زایمان کنه ۳صبح دردش بگیره دلینا روی اکانت داداش زد و سوهو فورا برداشت
سوهو. الللوووو گاو مَشمَندلی چرا نمیای منتظرم😤😤
دلینا. هوووی درست حرف بزن زایمان که خبر نمیکنه منم نیم ساعت دیگه اونجام برو یه چرخی بزن تابیام😒
سوهو. الحق که جای مغزت دمپاییه🩴
دلینا. درسته خواهرت کوچیکتم ولی حرف دهنتو بفهم گفتم میام دیگه چقدر وِر میزنی اه 😫
دلینا تلفنو قطع کرد سریع مرض بعدیشو پذیرش کرد و راه افتاد سمت پاساژ از ماشین پیاده شد و دقیقا تو لابی پارکینگ سوهو رو دید
دلینا. سوهو من رسیدم پاشو بریم که اگر دیر کنیم تیکه بزرگمون گوشمونه
سوهو. عه سلام بریم ولی بهت گفتم ؟
دلینا. چیو؟ ولش بیا تو آسانسور بگو
اونها سوار آسانسور شدند و سوهو گفت
:امروز دایون وسوهی میان(خواهر و برادرشون که خارج بودند)
دلینا. به سلامتی ولی خب …چرا؟
سوهو. این مهمونی
دلینا.آهان
یه سر بریم پیش جونگکوک :
کوک کارهاشو تموم کرده بودو با پسرا رفته بود تا خرید کنه
اون یه کت و شلوار رسمی و مشکی برند و یه ساعت رسمی و برند برای خودش گرفت(بچم پولداره😝)
پسرا هم همینطور خرید کردند و راه افتادند سمت عمارت های خودشون تا حاضر شن
- ۲.۰k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط