زندگی با درد جریان دارد

زندگی با درد جریان دارد
P8
سوهی:مامان میدونی من چند وقته خارج بودم و دلینارو ندیدم (روبه دلینا)خواهر کوچولوم واقعا بزرگ شده وتوی این لباس بشدت میدرخشه(با اخم ادامه داد) در ضمن این لباس فوق العاده بازه! •_•
حرف سوهی کاملا درست بود اون لباس واقعا باز بود خب منطقاً داداشا رو خواهراشون غیرتی اند دلینا باخود فکر می‌کرد ،حس خوبی به این میهمانی نداشت انگار که کاسه ای زیر نیم کاسه است منطقی نبود واسه یه مهمونی ساده انقدر آرایشش سنگین باشه و اصلا آرایشگر بیاد خونه رشته افکارش با صدای پدرش پاره شد……
ب د:خیله خب بسته درس…
سوهو:خب بابا واقعا بازه
ب د؛ سوهو پسرم یه دقیقه ساکت باش اهم…خوب…میگفتم کههه درسته لباست بازه ولی امشب باید بدرخشی دخترم خب بزارید برنامه رو بهتون بگم قبل از شروع مهمونی اصلی برای ناهار اقوام نزدیک مثل عمو عمه خاله و دایی هاتون پیش ما برای صرف ناهار و یک جلسه خانوادگی هستند ،دایون؟
دایون که تا این لحظه به دقت به حرف پدرش گوش می‌کرد زبان باز کرد و گفت: جانم بابا؟
ب د؛توهم برو آماده شو پسرا شماهم لباساتون روی مانکن آویزونه برین آماده شید عزیزم؟
مادر دلینا گفت؛جانم عزیزم؟
پدر دلینا دستشو با مهرو محبت به سمت همسر زیبا و معشوقه اش دراز کرد وگفت:بریم دلبرکم
مادر دلینا با گذشت نزدیک۲۷سال از زندگیش با مرد زندگیش باز هم عاشق همسرش بود و همیشه مانند اوایل زندگی به او عشق میورزید لبخندی با محبت زد وگفت:بریم جان دلم »و سپس دست همسرش را گرفت و باهم به بالا رفتند بچه هایشان که تاکنون خیره و رفتار و کردار محبت آمیز آنها بودن تک خنده ای کردند و به سمت اتاق هایشان رفتند دلینا نیز همراه خواهرش به اتاق رفت تا به او در پوشیدن لباسش کمک کند……^_^
جونگ کوک ویو:
کوک:نه نمیخوام نمیپوشم
باز هم بحث و دعوا جین ول کن نبود که نبود که جونگ کوک باید یک بلوز صورتی جیغ بر تن کند هردو باصدای نامجون به خود آمدند
نامی:«جین!ولش کن نمیخواد دیگه توبیا برو به فکر خودت باش»
جین صورتش حرصی درهم رفته بود با این حال گفت؛
جین:.آخه نمیپوشه😫😫
نامی:جین ،هیونگ!تو حرص نخور ببین صورتت چروک شده!😉
جین فوق العاده سریع بدون هیچ حرفی به سمت در و سپس به سمت اتاق رفت و هرسه میدانستند که آن به سمت آینه رفته بود کوک تک خنده ای کرد و بعد با لحن تشکزانه ای به نامجون گفت؛کوک:ممنون هیونگ نجاتم دادی 😅😅
نامی با لبخندی زیبا گفت :خواهش میکنم
کوک:پسرا آماده شدن؟ ۳:۳۰هست باید بریم!😑
کوک با شنیدن صدایی که از پشت سرش میگفت بریم از حرفی که زد پشیمان شد وگفت ؛
کوک.چه عجببب!!!😒😒😒
شوگا: کوک دهنتو ببند الان تو و جین داشتید سر یه بلوز صورتی دعوا میکردید 😏😏
کوک ضایع شد ولی طبق عادت معمول کم نیاورد و گفت:
میدونم جذابم که داشتید منو میدید ولی نمیخواد چیزی بگید😎
نامجون تا متوجه شد که قراره بحث بزرگی در راه باشه گفت:«بسه بریییمممم🏃🏻
آنان به دنبال جین رفتند هریک سوار ماشین خود شدند و به سمت عمارت عموی جونگ کوک به راه افتادند ……
ادامه دارد
دیدگاه ها (۰)

Life goes on with pain

Life goes on with pain

زندگی با درد جریان دارد P7undefined#*تموم شد خانمundefined#*...

زندگی با درد جریان داردP6دلینا. مامان تو که میدونی این بدی ش...

"سرنوشت "p,21...جیهوپ : خب میبینم که با پسر اولم آشنا شدین( ...

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

رمان عشق و نفرت جنبه ندارید لطفاً نخونیدپارت۸ویو ات : ما رفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط