رمان یک عاشقانه بی صدا :)! پارت 1
رمان یک عاشقانه بی صدا :)! پارت 1
.
.
امشب شب خوبی نیست برام
احساس تنهایی تمام وجودم و فرا گرفته . کاش یکی بود بهم میگفت شکستی ، حالت بده ؟ بیا میکنم دلتو باند پیچی من ..
هق .. کاش امشب این اتفاقا نمیوفتاد .. کاش من هیچوقت به دنیا نمیومده بودم که این حرکات و رفتارا ببینم !
دینگ دینگ
-سلام پریا چطوری ؟
+خوبم تو چه طوری
-از صدات که معلومه خوب نیستی ، چی شده
+پرگل اصلا حالم خوب نیست
-الهی بگردم خب چی شده
+نمیتونم پشت تلفن بگم حالا ببینمت بهت میگم
-فردا ساعت ۹ همون پاتوق همیشگی
+باشه .
اگه پرگل نبود من خودمو زودتر میکشتم ، آخه این چه وضعیه
فقط پرگل حالمو خوب میکنه .. در همین فکر و خیالات بودم که خوابم برد ، چه خواب عجیبی بود . خواب دیدم مراسم عروسیه ولی همه مشکی پوشیدن دارن میرقصن...
از روی تختم بلند میشم ، دست و صورتمو میشورم ، بزار یه شکلات بخورم دلم داره ضعف میره .. لباس طوسی که همیشه دوسش داشتم و میپوشم یا یه شال طوسی مشکی و یه آرایش ساده عینکمو کیفمو برمیدارم که برم ..
#کجا میری
+با پرگل کار دارم
#زود بیای
+باشه
پوففففف ، این مامان هم که ولم نمیکنه .. اصلا ولش اعصابمو خورد نکنم
کفشامو پوشیدم و رفتم سوار ماشینم شدمو راه افتادم سمت کافه . کافه همیشگیمون :)! اونجا بهترین کافه مشهده ، اره ! کافه گرندِزا .. فضای خیلی دنجی داره...
رسیدم کافه ، طبق معمول چون همیشگی بودم همه میشناختنم ،
گارسون تازه کار بود
_چی میل دارید براتون بیارم
+فعلا چیزی نمیخوام تا...
-سلام عزیزم
+سلام خوبی
_خانم چی میل دارید ؟
+دو تا قهوه تلخ لطفا
-خب پریا خانم ، تعریف کن
+هی چی بگم از دیشب ..
-بگو ، گوشم با توئه
+دیشب طبق معمول داشتم تو اینستا میچرخیدم ، یهو یه پیج اومد زده بود پیشنهاد کار ، رفتم تو پیجش بعد همونجا مامانمم بود ، بعد خب انگار پیشنهاد برای اون کار بوده .. بعد مامانم دید قشقرق به پا کرد. بابامم که هیچی نگم ، هی میگفت دختر بزرگ نکردم هرزه باشه و اینطور حرفا ، منم اومدم تو اتاقم
-هعی خواهرم ولشون کن چرا خودتو ناراحت میکنی ..
.
.
امشب شب خوبی نیست برام
احساس تنهایی تمام وجودم و فرا گرفته . کاش یکی بود بهم میگفت شکستی ، حالت بده ؟ بیا میکنم دلتو باند پیچی من ..
هق .. کاش امشب این اتفاقا نمیوفتاد .. کاش من هیچوقت به دنیا نمیومده بودم که این حرکات و رفتارا ببینم !
دینگ دینگ
-سلام پریا چطوری ؟
+خوبم تو چه طوری
-از صدات که معلومه خوب نیستی ، چی شده
+پرگل اصلا حالم خوب نیست
-الهی بگردم خب چی شده
+نمیتونم پشت تلفن بگم حالا ببینمت بهت میگم
-فردا ساعت ۹ همون پاتوق همیشگی
+باشه .
اگه پرگل نبود من خودمو زودتر میکشتم ، آخه این چه وضعیه
فقط پرگل حالمو خوب میکنه .. در همین فکر و خیالات بودم که خوابم برد ، چه خواب عجیبی بود . خواب دیدم مراسم عروسیه ولی همه مشکی پوشیدن دارن میرقصن...
از روی تختم بلند میشم ، دست و صورتمو میشورم ، بزار یه شکلات بخورم دلم داره ضعف میره .. لباس طوسی که همیشه دوسش داشتم و میپوشم یا یه شال طوسی مشکی و یه آرایش ساده عینکمو کیفمو برمیدارم که برم ..
#کجا میری
+با پرگل کار دارم
#زود بیای
+باشه
پوففففف ، این مامان هم که ولم نمیکنه .. اصلا ولش اعصابمو خورد نکنم
کفشامو پوشیدم و رفتم سوار ماشینم شدمو راه افتادم سمت کافه . کافه همیشگیمون :)! اونجا بهترین کافه مشهده ، اره ! کافه گرندِزا .. فضای خیلی دنجی داره...
رسیدم کافه ، طبق معمول چون همیشگی بودم همه میشناختنم ،
گارسون تازه کار بود
_چی میل دارید براتون بیارم
+فعلا چیزی نمیخوام تا...
-سلام عزیزم
+سلام خوبی
_خانم چی میل دارید ؟
+دو تا قهوه تلخ لطفا
-خب پریا خانم ، تعریف کن
+هی چی بگم از دیشب ..
-بگو ، گوشم با توئه
+دیشب طبق معمول داشتم تو اینستا میچرخیدم ، یهو یه پیج اومد زده بود پیشنهاد کار ، رفتم تو پیجش بعد همونجا مامانمم بود ، بعد خب انگار پیشنهاد برای اون کار بوده .. بعد مامانم دید قشقرق به پا کرد. بابامم که هیچی نگم ، هی میگفت دختر بزرگ نکردم هرزه باشه و اینطور حرفا ، منم اومدم تو اتاقم
-هعی خواهرم ولشون کن چرا خودتو ناراحت میکنی ..
۲.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.