رمان شازده کوچولو
رمان شازده کوچولو
پارت ۵۰
دیانا: اومد کنارم نشست ارباب
ارسلان: هر لحظه حالم داشت بد و بدتر میشد نگاهی بهش کردم که با چشای معصومش زل زد بهم و با او صدای نازش گفت
دیانا: ببخشید که اذیتتون کردم
نویسنده: تا باشه از این اذیت ها ادامه داره😉🤣
ارسلان: لبخند کم رنگی بهش زدم و دراز کشیدم بهش گفتم کوچولو بگیر بخواب
دیانا: لبخندی زدم و پلکم و رو هم گذاشتم
.... فردا .....
ارسلان: از خواب بیدار شدم نگاهی به ساعت کردم ۱ بود چقدر خوابیده بودم ای بابا از روی تخت بلند شدم نگاهی به دیانا انداختم خوابیده بود دستم سمت موهاش رفت آروم نوازش کردم
پارت ۵۰
دیانا: اومد کنارم نشست ارباب
ارسلان: هر لحظه حالم داشت بد و بدتر میشد نگاهی بهش کردم که با چشای معصومش زل زد بهم و با او صدای نازش گفت
دیانا: ببخشید که اذیتتون کردم
نویسنده: تا باشه از این اذیت ها ادامه داره😉🤣
ارسلان: لبخند کم رنگی بهش زدم و دراز کشیدم بهش گفتم کوچولو بگیر بخواب
دیانا: لبخندی زدم و پلکم و رو هم گذاشتم
.... فردا .....
ارسلان: از خواب بیدار شدم نگاهی به ساعت کردم ۱ بود چقدر خوابیده بودم ای بابا از روی تخت بلند شدم نگاهی به دیانا انداختم خوابیده بود دستم سمت موهاش رفت آروم نوازش کردم
- ۵.۵k
- ۱۰ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط