part11
#part11
+میشه اسمتون روبدونم_میشه خودتون بگین کی هستین داشتم ریز ریزبهش میخندیدم خب حالاچی بهش بگم+من یه دوست که میخوادباهات اشنابشه _بروبابااسکول داغون تااینوفرستادترکیدم از خنده خدایی این دختره سوژه خوبیه یادم باشه هروقت دلم گرفت بش پیام بدم شادشم میخواستم بهش پیام بدم دیدم نمیره یتی چی چرا اینجوری شد نکنه ..بلاکم کرد..واااات این دختره یه چیزیش میشه وای حالا به نامجون هیونگ چی بگم کلمومیکنه سریع با یه خط دیگم بهش زنگ زدم که بعد چندتا بوق برداشت _بله گلومو صاف کردمو گفتم+سلام جونگ کوک هستم چند ثانیه هیچی نگفتو بعد گف:از کجا بدونم راست میگین+اونشب توی مهمونی دیدیم همو_عاها بله خوب هستین +ممنون شما خوبین _بله بفرمایین کارم داشتیم +بله میخواستم بگم که خودتونو برای پس فردا اماده کنین برای دادگاه _پس فرداست +بله _امم من پس فرداکار دارم اخه+چه کاری شمابه ما قول دادید میاین برای شهادت +بله ولی من مصاحبه دارم برای کار اگه از دستش بدم ..حرصی شدمو جواب دادم +باشه خیلی ممنون از کمکتون واقعا معنی قولو قرارم فهمیدیم ونزاشتم جواب بده و قطع کردم دختره مغرور ازخودراضی شوگا:چیگفت کوکی +هیچی نمیاد باید یه فکر دیگه بکنیم میرم به هیونگ بگم...رستا
به گوشی توی دستم خیره شدم خدایا چرا همش اینطوری میشه اخه بازم ریدم ولی خب اگه این فرصتو دست بدم چی باید بین عشقمو کارم یکیرو انتخاب کنم روزا مثه برقو باد گذشت وروزدادگاه رسید هنوزم موندم چیکار کنم کجا برم بدون فکر رفتم طرف دادگاه میدونم ولی دیگه نمیتونم تو اون دبیرستان استخدام بشم رفتم داخل که هفتاشونو دیدم ولی اونا هنوز منو ندیدن رفتم جلووگفتم+سلام به همگی همشون باتعجب برگشتن سمتم بعد یهو گل از گلشون شکفتو بالبخند بهم سلام دادنو دستشونو اوردن طرفم که بهشون دست بدم مونده بودم چیکار کنم با یه مکث طولانی سریع دستمو کوبونم به دستاشون وسریع رد میشدم که دستم تو دستشون نمونه خب معذب میشدم وقتی رسیدم به کوک برق خوشحالی روتوچشماش دیدم گفت:امدی لبخندی زدمو گفتم:ن هنوز تو راهم همه خندیدنو گفت:ن منظورم اینه مگه کار نداشتی مصاحبه چی بود+اره قراربود برم دبیرستان شینگوی برای مصاحبه استخدامی کوکی:واقعااااونجا مدرسه من بوده خودموزدم به اون راه _واقعا نمیدونستم مشکوک نگام کردو گفت:ولی اصلا بهت نمیخوره سنت انقد باشه که بخوای بری به بچههای درس بدی +چرا نخوره مگه چمه جیمین:اخه قدت یکم کوتاهه مثه من برا همون+نخیرم قدم خیلیم خوبه جیمین شیی این زیادی بلنده وبه کوکی اشاره کردم که همشون خندیدن ناموجون:اگه اون بلنده پ من چیم_شماکه باهمه فرق داری شماتاج سره مایی شمابابای مایی اینوکه گفتم بهم لبخندی زدوگفت:خب بریم تو نوبت ماست وهمه گی واردشدیم
+میشه اسمتون روبدونم_میشه خودتون بگین کی هستین داشتم ریز ریزبهش میخندیدم خب حالاچی بهش بگم+من یه دوست که میخوادباهات اشنابشه _بروبابااسکول داغون تااینوفرستادترکیدم از خنده خدایی این دختره سوژه خوبیه یادم باشه هروقت دلم گرفت بش پیام بدم شادشم میخواستم بهش پیام بدم دیدم نمیره یتی چی چرا اینجوری شد نکنه ..بلاکم کرد..واااات این دختره یه چیزیش میشه وای حالا به نامجون هیونگ چی بگم کلمومیکنه سریع با یه خط دیگم بهش زنگ زدم که بعد چندتا بوق برداشت _بله گلومو صاف کردمو گفتم+سلام جونگ کوک هستم چند ثانیه هیچی نگفتو بعد گف:از کجا بدونم راست میگین+اونشب توی مهمونی دیدیم همو_عاها بله خوب هستین +ممنون شما خوبین _بله بفرمایین کارم داشتیم +بله میخواستم بگم که خودتونو برای پس فردا اماده کنین برای دادگاه _پس فرداست +بله _امم من پس فرداکار دارم اخه+چه کاری شمابه ما قول دادید میاین برای شهادت +بله ولی من مصاحبه دارم برای کار اگه از دستش بدم ..حرصی شدمو جواب دادم +باشه خیلی ممنون از کمکتون واقعا معنی قولو قرارم فهمیدیم ونزاشتم جواب بده و قطع کردم دختره مغرور ازخودراضی شوگا:چیگفت کوکی +هیچی نمیاد باید یه فکر دیگه بکنیم میرم به هیونگ بگم...رستا
به گوشی توی دستم خیره شدم خدایا چرا همش اینطوری میشه اخه بازم ریدم ولی خب اگه این فرصتو دست بدم چی باید بین عشقمو کارم یکیرو انتخاب کنم روزا مثه برقو باد گذشت وروزدادگاه رسید هنوزم موندم چیکار کنم کجا برم بدون فکر رفتم طرف دادگاه میدونم ولی دیگه نمیتونم تو اون دبیرستان استخدام بشم رفتم داخل که هفتاشونو دیدم ولی اونا هنوز منو ندیدن رفتم جلووگفتم+سلام به همگی همشون باتعجب برگشتن سمتم بعد یهو گل از گلشون شکفتو بالبخند بهم سلام دادنو دستشونو اوردن طرفم که بهشون دست بدم مونده بودم چیکار کنم با یه مکث طولانی سریع دستمو کوبونم به دستاشون وسریع رد میشدم که دستم تو دستشون نمونه خب معذب میشدم وقتی رسیدم به کوک برق خوشحالی روتوچشماش دیدم گفت:امدی لبخندی زدمو گفتم:ن هنوز تو راهم همه خندیدنو گفت:ن منظورم اینه مگه کار نداشتی مصاحبه چی بود+اره قراربود برم دبیرستان شینگوی برای مصاحبه استخدامی کوکی:واقعااااونجا مدرسه من بوده خودموزدم به اون راه _واقعا نمیدونستم مشکوک نگام کردو گفت:ولی اصلا بهت نمیخوره سنت انقد باشه که بخوای بری به بچههای درس بدی +چرا نخوره مگه چمه جیمین:اخه قدت یکم کوتاهه مثه من برا همون+نخیرم قدم خیلیم خوبه جیمین شیی این زیادی بلنده وبه کوکی اشاره کردم که همشون خندیدن ناموجون:اگه اون بلنده پ من چیم_شماکه باهمه فرق داری شماتاج سره مایی شمابابای مایی اینوکه گفتم بهم لبخندی زدوگفت:خب بریم تو نوبت ماست وهمه گی واردشدیم
۲۰.۷k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.