p

p.3

جاده هنوزم کش‌دار و سفید بود، ولی یه لحظه صدای فشردن پدال ترمز پیچید توی ماشین. ا.ت با تعجب سرش رو بلند کرد.

– ا.ت: وایسا... چرا وایسادی؟

– جونگ‌کوک (هم‌چنان سرد ولی مصمم): کار دارم.

– ا.ت: چی؟ الان؟ اینجا وسط برف؟

جواب نداد. فقط فرمونو چرخوند و ماشینو برد سمت یه فروشگاه کوچیک بین‌راهی. ا.ت از پشت شیشه فقط تونست تابلوی "24/7 Convenience" رو ببینه.

در ماشین رو بست. هوا سرد بود، ولی کوک بی‌تفاوت رفت داخل فروشگاه.

ا.ت توی ماشین مونده بود. دلش تیر کشید، فشار بیشتر شده بود. از خودش می‌پرسید:
"رفت که فقط یه چیزی بخره؟ یا فهمیده؟"

چند دقیقه بعد برگشت. یه پاکت خرید دستش بود. توی سکوت نشست، ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد. بدون اینکه چیزی بگه، پاکتو گذاشت روی پاهای ا.ت. اما ا.ت نگاهش کرد، فقط یه لحظه... و توی اون لحظه چشمش افتاد به گوشه‌ی یکی از بسته‌ها.

یه بسته نوار بهداشتی.

یه شکلات داغ.

یه بطری آب گرم.

و یه مسکن.

دستش ناخودآگاه لرزید. چشماش پر شد.

جونگ‌کوک بدون اینکه نگاهش کنه گفت:

– جونگ‌کوک: دفعه‌ی بعد، قبل اینکه بخوای قوی باشی، یاد بگیر تنها نیستی.

لب‌هاش لرزید، ولی دیگه حرفی نزد. فقط نگاهش کرد. شاید برای اولین بار بعد اون بحث، دلش گرم شد. نه چون کوک عوض شده بود، بلکه چون حتی وقتی سرد بود... حواسش بود.

و این، یه جورِ دیگه‌ای از دوست داشتن بود.
دیدگاه ها (۱۲)

P.1صدای موزیک توی سالن عمارت پیچیده بود. کوک روی مبل چرمی نش...

P.2 در اتاق که بسته شد، کوک فقط چند لحظه سکوت کرد. پشتش به "...

p.2صدای لاستیک‌های ماشین روی جاده‌ی برفی هنوز ادامه داشت. دو...

p.1هوا سرد بود، برف آروم روی شیشه‌ی ماشین می‌نشست. سکوت سنگی...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

WISH MEET YOUPART 16ویو روز بعدادمین. ا/ت صبح زود بیدار شد و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط