P

P.2

در اتاق که بسته شد، کوک فقط چند لحظه سکوت کرد. پشتش به "ا.ت" بود. نفس می‌کشید، سنگین، عصبی.

"ا.ت" خواست حرفی بزنه، اما کوک برگشت. اومد جلو، خیلی نزدیک. صداش آروم شد ولی اون ته تهش هنوز لرزش خشم بود:

– «می‌خوای منو دیوونه کنی؟ واقعاً؟ با بادیگاردم؟ جلوی همه؟»

"ا.ت" با لجبازی گفت:

– «تو که اهمیت نمی‌دی. تو خودت با هر کی بخوای حرف می‌زنی، می‌خندی، لمس می‌کنی. ولی من فقط یه بار...»

کوک نزدیک‌تر شد. یه دستشو گذاشت دو طرف صورتش. نگاهش جدی بود. آروم گفت:

– «چون تو فرق داری. تو اونی هستی که قلبمو گرفت، لعنتی... بقیه فقط اطراف منن. ولی تو... تو توی منی.»

"ا.ت" نفسش بند اومد. نمی‌دونست اینو باید باور کنه یا نه. لباش لرزید، اما حرفی نزد. کوک دست دیگه‌شو آورد پایین و گذاشت روی شکم "ا.ت". با صدای نرم‌تری گفت:

– «و حالا... شاید یه قلب دیگه هم همینجا باشه، نه؟»
دیدگاه ها (۳)

p.3"ا.ت" نگاهش رو به چشمای کوک دوخت، ولی بغض توی گلوش اجازه ...

P.1اتاق تاریک بود، فقط نور تلویزیون چشمک می‌زد. "ا.ت" توی بغ...

P.1صدای موزیک توی سالن عمارت پیچیده بود. کوک روی مبل چرمی نش...

p.3جاده هنوزم کش‌دار و سفید بود، ولی یه لحظه صدای فشردن پدال...

پارت ۹۲ فیک ازدواج مافیایی

تکپارتی اسمات کوک درخواستی

پارت ۹۴ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط