رمان مرگ زندگی پارت
رمان مرگ زندگی پارت ¹²⁵
و دوباره دستور داد...
-وقتی رسیدیم به قصر همشون رو به سیاهچال میندازید. تا هروقت پادشاه دستور بده کہ چیکار کنیم
ماندانا : چـ...چی؟!!
با بغضی که توی گلوم داشتم "چی" رو بیان کردم...انگار یک سیم خاردار به دور گردنم بسته بودند و من راه نفس نداشتم
سرباز ها خودشون رو وادار به حرکت کردند و اول دخترک...و بعد ویکتور را به طور وحشیانه ای دستبند زدند...وقتی نوبت من رسید خود سردسته نگهبان جلو آمد و قبل از اینکه به دستم دستبند بزند در لاله گوشم آرام زمزمه کرد به طوری که مورمورم شد
-تو چه بخوای چه نخوای ماله خودمی پرنسس
اسلاید دوم...نگهبان)
و دوباره دستور داد...
-وقتی رسیدیم به قصر همشون رو به سیاهچال میندازید. تا هروقت پادشاه دستور بده کہ چیکار کنیم
ماندانا : چـ...چی؟!!
با بغضی که توی گلوم داشتم "چی" رو بیان کردم...انگار یک سیم خاردار به دور گردنم بسته بودند و من راه نفس نداشتم
سرباز ها خودشون رو وادار به حرکت کردند و اول دخترک...و بعد ویکتور را به طور وحشیانه ای دستبند زدند...وقتی نوبت من رسید خود سردسته نگهبان جلو آمد و قبل از اینکه به دستم دستبند بزند در لاله گوشم آرام زمزمه کرد به طوری که مورمورم شد
-تو چه بخوای چه نخوای ماله خودمی پرنسس
اسلاید دوم...نگهبان)
- ۹۰۹
- ۰۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط